رسوایی در بوهيميا
سر آرتور کونان دویل
لهجه بریتیش
Chapter One
فصل یک
The King’s Mistake
اشتباه پادشاه
For Sherlock Holmes, there was only one woman in the world. He did not love her, because he never loved women. But after their meeting he never forgot her. Her name was Irene Adler.
برای شرلوک هولمز، در دنیا فقط یک زن وجود داشت. او آن زن را دوست نداشت، چون او هرگز زن ها را دوست نداشت. ولی بعد از دیدارشان هرگز او را فراموش نکرد. نام او ایرین آدلر بود.
One night in March I visited my old friend at his home in Baker Street. I was married by now, so I did not often see him.
یک شب در ماه مارس من به دیدن دوست قدیمی ام در خانه اش خیابان بیکر رفتم. آن موقع ازدواج کرده بودم و بنابراین زیاد او را نمی دیدم.
“Come in, Watson,’ he said. ‘Sit down. I’m happy to see you, because I’ve got something to show you. What do you think of this? It arrived in the last post.’ It was a letter, with no date, name or address. It said:
او گفت «بیا داخل، واتسون. بنشین. از دیدنت خوشحالم، چون چیزی دارم که به تو نشان دهم. نظرت درباره این چیست؟ با آخرین پست رسیده است.» یک نامه بود، بدون تاریخ، نام یا آدرس. می گفت (=نوشته بود):
کلمه های سخت را با کلیک روی آنها به جعبه لایتنر اضافه کنید تا هایلایت شده نمایش داده شوند
‘Tonight someone will visit you, to talk about some very secret business. You have helped other important people, and you can, we hope, help us. Be in your room at 7.45 p.m.’
«امشب کسی به دیدن شما می آید، تا درباره یک کار خیلی محرمانه با شما صحبت کند. شما به آدم های سرشناس دیگری کمک کرده اید، ما امیدواریم بتوانید به
ما کمک کنید. ساعت 7:45 عصر در خانه تان باشید.»
“The paper – what do you think about the paper?’ asked Holmes.
هولمز پرسید «کاغذ – درباره این کاغذ چه فکر می کنی؟»
I tried to think like Holmes. ‘It’s expensive, so this person is rich. It’s strange paper.’
من سعی کردم مثل هولمز فکر کنم. «نفیس است، پس این شخص باید آدم ثروتمندی باشد. کاغذ عجیبی است.»
‘Yes, it’s not English. If you look at it in the light, you can see that it was made in Bohemia. And a German, I think, wrote the letter. Ah, here comes our man now.’ We could hear the horses in the street.
«بله، انگلیسی نیست. اگر در نور به آن نگاه کنی، می توانی ببینی که در بوهيميا تولید شده. و فکر می کنم یک آلمانی نامه را نوشته. آها، مهمانمان سر و کله اش پیدا شد.» ما صدای اسب ها را در خیابان شنیدیم.
‘Shall I leave, Holmes?’ I asked.
من پرسیدم «هولمز، من بروم؟ »
”No, no, I need your help. This will be interesting,’ my friend answered. There was a knock at the door.
دوستم جواب داد «نه، نه، به کمکت نیاز دارم. این جالب خواهد بود.» در زدند.
“Come in!’ called Holmes.
هولمز صدا زد «بیایید داخل!»
A tall, strong man came into the room. He was wearing expensive clothes, and a mask over his face.
مرد بلند و نیرومندی وارد اتاق شد. او لباس های گران پوشیده بود و نقابی به صورت زده بود.
‘You can call me Count von Kramm. I come from Bohemia,’ he said. ‘My business is most important. Before I tell you about it, do you agree to keep it a secret?’
او گفت «شما می توانید من را کنت وان کرام صدا بزنید. من اهل بوهيميا هستم. کارم خیلی با اهمیت است. قبل از اینکه درباره آن به شما بگویم، آیا می پذیرید که آن را محرمانه نگه دارید؟»
‘I do,’ we said together.
ما با هم گفتیم «این کار را می کنم.»
‘A very important person, who belongs to a royal family, has sent me to ask for your help,’ he went on. ‘I wear a mask because nobody must know who that person is. I must explain how important this business is. If you cannot help, there will be difficulty and trouble for one of the most important families in Europe – and perhaps a very big scandal. I am talking about the famous House of Ormstein, Kings of Bohemia.’
«یک شخص خیلی مهم، که عضو خانواده سلطتني است، من را فرستاده تا از شما کمک بخواهم.» او ادامه داد «من نقاب پوشیده ام چون هیچ کس نباید بداند آن شخص کیست. باید توضیح دهم این کار چقدر مهم است. اگر نتوانید به ما کمک کنید، دردسر و مشکل بزرگی برای یکی از مهمترین خانواده های اروپا رخ می دهد – و شاید یک رسوایی بزرگ. من درباره خانه ارمشتاین مشهور، پادشاهان بوهيميا صحبت می کنم.»
‘I know, Your Majesty,’ said Holmes. He quietly smoked his cigarette,
هولمز گفت «می دانم، عالیجناب.» او به آرامی پکی به سیگارش زد.
The man jumped up from his chair, ‘What!’ he cried. ‘How do you know who I am?’ Then he pulled the mask off his face and threw it on the ground. ‘You are right. Why do I hide it? I am the King. I am Wilhelm von Ormstein, King of Bohemia. I came to see you myself because I could not ask another person to tell my story. It must be a secret. You understand?’
مرد از صندلیش بالا پرید. او فریاد زد «چی؟ از کجا می دانید من کی هستم؟» بعد نقاب را از صورتش کند و روی زمین انداخت. «حق با شماست. چرا پنهانش می کنم؟ من پادشاه هستم. من ويلهلم وان ارمشتان، پادشاه بوھیمیا هستم. خودم به دیدن شما آمدم چون نمی توانستم از کسی دیگری درخواست کنم ماجرایم را تعریف کند. باید یک راز بماند. متوجه هستید؟»
‘Very well. Go on,’ said Holmes. He closed his eyes and listened.
هولمز گفت «خیلی خب، ادامه دهید.» او چشمانش را بست و گوش داد.
‘Five years ago I met a woman called Irene Adler. We…’
«پنج سال پیش من زنی به نام ایرین آدلر را ملاقات کردم. ما …»
“Ah,’ said Holmes, ‘Irene Adler, born in 1850, singer, lives in London, a very beautiful woman, I hear …’ He looked at the King. ‘You and she … You loved her, for a while, and then left her. But before you left her, you wrote her some letters perhaps. And now you want to get these letters back.’
هولمز گفت «آها، آیرین آدلر، خواننده، متولد 1850، ساکن لندن، زنی بسیار زیبا، شنیده ام که…» او به پادشاه نگاه کرد «شما و او …. شما او را دوست داشتید، برای مدتی، بعد ترکش کردید. ولی قبل از اینکه او را ترک کنید، شاید چند تا نامه برایش نوشته اید. و حالا می خواهید آن ها را پس بگیرید.»
‘That’s right.’
«درست است.»
‘Did you marry her?’
با او ازدواج کردید؟»
‘No.’
«نه.»
‘If she asks you for money and shows you the letters, you can say that you didn’t write them.’
«اگر درخواست پول کند و نامه ها را به شما نشان دهد، می توانید بگویید آن ها را شما ننوشته اید.»
‘But Mr Holmes, she also has my photograph.’
«ولی آقای هولمز، او از من عکسی هم دارد.»
‘You can say that you didn’t give her a photograph.’
می توانید بگویید شما عکسی به او ندادید.»
‘We were both in the photograph.’
«ما هر دو در عکس هستیم.»
“Oh dear. That was a mistake, Your Majesty.’
«وای، خدا. این اشتباه بوده، عالیجناب»
‘I know. I was stupid… but I was very young!’
می دانم. احمق بودم… ولی خیلی جوان بودم!»
‘You must get the photograph back. Can you steal it from her house?’
شما باید آن عکس را پس بگیرید. می توانید آن را از خانه اش بدزدید؟»
‘I have tried five times but my men couldn’t find it. What can I do?’
«پنج بار تلاش کردم، ولی مردانم نتوانستند آن را بیابند. چه کار می توانم بکنم؟»
Holmes laughed. “This is very interesting. What does she plan to do with the photograph?’
هولمز خندید. «این خیلی جالب است. می خواهد با آن عکس چه کار کند؟»
‘Soon I am going to marry Clotilde Lothman von Saxe-Meningen, daughter of the King of Scandinavia. You know, of course, that we are two of the most important royal families in Europe. Clotilde will never marry me if she learns that I have been a… friend of Irene Adler. You do not know Irene Adler. She’s a beautiful woman, but she can be as hard as a man. She was angry when I left her, and so she doesn’t want me to marry another woman. I know that she will send this photograph to the Saxe-Meningen family, and then there will be a terrible scandal. We must find the photograph before she sends it!’
به زودی من با كلوتيلد لوتمن وان ساکس منینگن، دختر پادشاه اسکاندیناویا ازدواج خواهم کرد. البته می دانید که ما دو تا از مهمترین خانواده های سلطتني اروپا هستیم. اگر کلوتیلد بفهمد من … دوست ایرین آدلر بوده ام، هرگز با من ازدواج نمی کند. شما ایرین آدلر را نمی شناسید. او زن زیبایی است، ولی می تواند اندازه ی یک مرد خشن و سخت گیر باشد. وقتی ترکش کردم عصبانی بود، به همین خاطر نمی خواهد من با زن دیگری ازدواج کنم. می دانم که او آن عکس را به خانواده ساکس-منینگن می فرستد، و بعد رسوایی بزرگی خواهد شد. باید قبل از اینکه عکس را بفرستد آن را پیدا کنیم!»
”I am sure that we will find it,’ said Holmes. ‘You are, of course, staying in London? I will write to you to tell what happens. And, the you money…?’
هولمز گفت «مطمئنم که آن را خواهیم یافت. شما، البته، در لندن می مانید؟ هر اتفاقی افتاد من برایتان می نویسم. و پول…؟»
The King put a large heavy bag on the table. ‘I must have that the photograph,’ he said. “There is one thousand pounds here. If you need more, you must ask at once. The money is not important.’
پادشاہ کیف بزرگ سنگینی را روی میز گذاشت. او گفت «من آن عکس را باید داشته باشم (آن عکس را می خواهم). اینجا هزار پوند است. اگر بیشتر لازم داشتید، بلافاصله بگویید. پول اهمیتی ندارد.»
And the young woman’s address?’ asked Holmes.
هولمز پرسید «و آدرس زن جوان؟»
‘Briony Lodge, Serpentine Avenue, St John’s Wood, London.’
«بریونی لاج، خیابان سرپنتاین، سن جان وود، لندن.»
‘Good night, Your Majesty,’ said Holmes. ‘I hope to have some good news for you soon.’ The King left, and Holmes turned to me. ‘And good night, Watson. Please come back tomorrow at three o’clock in the afternoon.’
هولمز گفت «شب به خیر، عالیجناب. امیدوارم به زودی برای شما خبرهای خوبی داشته باشم.» پادشاه آنجا را ترک کرد و هولمز رو کرد به من. « و شب به خیر، واتسون. لطفا فردا بعد از ظهر ساعت سه برگرد اینجا.»
Chapter Two
فصل دو
A Servant Finds Out
یک خدمتکار متوجه می شود
When I arrived the next day, Holmes was not there, so I waited in his room. At four o’clock the door opened, and a very strange servant came in. He wore old, dirty clothes, and I had to look very hard before I saw that it was my old friend.
وقتی روز بعد رسیدم، هولمز آنجا نبود، بنابراین در اتاقش منتظر ماندم. ساعت چهار در باز شد و یک خدمتکار خیلی مرموز وارد شد. او لباس های کهنه کثیفی پوشیده بود و من باید خیلی دقیق نگاه می کردم تا ببینم که او دوست قدیمی ام است.
‘Holmes!’ I cried. ‘Where have you been?’
من فریاد زدم «هولمز! کجا بوده ای؟»
‘I’ve had a very good day,’ he replied with a smile. ‘I’ve been outside Miss Irene Adler’s house. Servants are always happy to talk, and so I have heard a lot about the young woman. For example, she has a good-looking man friend called Godfrey Norton, a lawyer, who often visits her. Now why? If he’s her lawyer, perhaps she’s already given him the photograph. But if he loves her, she won’t show him the photograph.’
او با لبخندی جواب داد «من روز خیلی خوبی داشته ام. من بیرون خانه خانم ایرین آدلر بودم. خدمتکارها همیشه از حرف زدن خوشحال می شوند و من خیلی درباره خانم جوان شنیدم. برای مثال، او دوست خوش تیپی به نام گادفری نورتون دارد، یک وکیل، که اغلب به او سر می زند. حالا چرا؟ اگر آن مرد وکیلش است، شاید تا الان عکس را به او داده. ولی اگر آن مرد او را دوست دارد، عکس را نشانش نخواهد داد.»
ماضی نقلی
‘Most interesting, Holmes!’ I said.
من گفتم «هولمز، خیلی جالب است!»
کلمه های سخت را با کلیک روی آنها به جعبه لایتنر اضافه کنید تا هایلایت شده نمایش داده شوند
‘While I was there, Mr Norton himself suddenly arrived. I watched them through the windows. When he left, he jumped into a taxi. “To the church of St Monica, as fast as you can!” he shouted. Two minutes later Miss Adler ran out of her house, jumped into another taxi and called, “To the church of St Monica, quickly!” I couldn’t miss this, Watson, so I jumped into a third taxi. When I arrived, I went into the church. Godfrey Norton looked round and saw me.
«در حینی که آنجا بودم، خود آقای نورتون سرزده رسید. من از پشت پنجره آن ها را نگاه کردم. وقتی آنجا را ترک کرد داخل تاکسی پرید. او فریاد زد «به کلیسای سن مونیکا، با تمام سرعت!» دو دقیقه بعد خانم آدلر از خانه اش بیرون دوید، داخل تاکسی پرید و فریاد زد «به کلیسای سن مونیکا، سریع!» نمی توانستم این را از دست بدهم، واتسون، پس داخل تاکسی سومی پریدم. وقتی رسیدم، داخل کلیسا رفتم. گادفری نورتون اطراف را نگاه کرد و من را دید.»
“Thank God!” he shouted. “Come here quickly!” “Why?” I asked. “Come on, man, we need you!” And so I helped Godfrey Norton to marry Irene Adler. They needed a witness, and a servant from the street was better than nobody.’
او فریاد زد «خدا را شکر! زود بیا اینجا!» من پرسیدم «چرا؟» «بجنب، مرد، به تو نیاز داریم!» و من کمک کردم گادفری نورتون با ایرین آدلر عروسی کند. آن ها یک شاهد لازم داشتند، و یک خدمتکار خیابانی بهتر از هیچی بود.»
‘So she’s married him! What shall we do now?’ I asked.
من پرسیدم «پس ایرین با او ازدواج کرده! حالا باید چه کار کنیم؟»
‘Well, tonight, my dear Watson, I need your help. Will you do what I ask? Without questions?’
«خوب دوست عزیزم، امشب به کمکت نیاز دارم. کاری که می خواهم را انجام می دهی؟ بدون سوال؟»
‘Of course, Holmes, if you think that it’s important,’ I answered.
من جواب دادم «البته، هولمز، اگر فکر می کنی مهم است.»
‘Later, we’ll go to Briony Lodge. Irene Adler, or Irene Norton, will arrive home at seven o’clock, and she will ask me to go into the house. You must wait outside near the sitting-room window, and when it opens, watch me inside. When I hold up my hand, throw this thing into the room and shout “Fire!”‘
«بعدا، به بریونی لاج می رویم. ایرین آدلر، یا ایرین نیوتون، ساعت هفت می رسد، و از من می خواهم داخل خانه بروم. تو باید بیرون نزدیک اتاق نشیمن منتظر بمانی، و وقتی پنجره باز شد، من را بپایی. وقتی دستم را بالا گرفتم، این چیز را داخل اتاق بینداز و فریاد بزن آتش!»
I took the small thing out of his hand. ‘What is it, Holmes?’ I asked.
من آن چيز کوچک را از دستش گرفتم و پرسیدم «هولمز، این چیست؟»
‘It’s a smoke-stick. The room will very quickly be full of smoke. After that, wait for me at the corner of the street.’
«این چوب دود زا است. اتاق خیلی زود پر از دود می شود. بعد از آن، گوشه خیابان منتظر من بمان.»
‘Right, I’ll do what you want,’ I said.
من گفتم «باشد، کاری که می خواهی را انجام می دهم.»
Chapter Three
فصل سه
Fire!
آتش!
That evening Holmes again wore different clothes, and a large, black hat. But it was not just the clothes that were different. He changed his face, his hair – everything. He was a different man.
آن روز عصر هولمز دوباره لباس های متفاوتی با یک کلاه سیاه بزرگ پوشید. ولی فقط لباس ها نبود که متفاوت بودند (تغییر کرده بودند.) او صورت، موهایش – همه چیز را عوض کرد. او مرد دیگری بود.
We walked together to Serpentine Avenue. Outside the house there were a lot of people who were smoking, laughing and talking. Holmes and I walked up and down in front of the house.
ما با هم تا خیابان سرپنتاين قدم زدیم. بیرون خانه آدم های زیادی بودند که سیگار می کشیدند، می خندیدند و حرف می زدند. من و هولمز روبری خانه بالا و پایین می رفتیم.
‘You see,’ said Holmes to me, ‘I think she doesn’t want her new husband to see the photograph. But where is it? At her bank? No. Women like to keep important things themselves. I’m sure it’s in her house.’
هولمز به من گفت «میفهمی، من فکر می کنم نمی خواهد شوهر تازه اش عکس را ببیند. ولی عکس کجاست؟ در بانکش؟ نه. زن ها دوست دارند چیزهای مهم را خودشان نگه بدارند. من مطمئنم در خانه اش است.»
‘But the King’s men tried to find it!’ I said.
من گفتم «ولی مردان پادشاه سعی کردند آن را پیدا کنند!»
کلمه های سخت را با کلیک روی آن ها به جعبه لایتنر اضافه کنید تا هایلایت شده نمایش داده شوند
‘Yes, but they didn’t know where to look!’ said Holmes.
هولمز گفت «بله، ولی آن ها نمی دانستند کجا دنبالش بگردند!»
‘But how will you know?’ I asked.
من پرسیدم « ولی تو از کجا می دانی؟»
‘I won’t look. She’ll show me. She’ll have to.’
«من نمی گردم. خودش به من نشانش می دهد. مجبور خواهد بود این کار را بکند.»
Just then a taxi arrived. One of the men in the street ran to open the door, then another man pushed him. Other men were also pushing and shouting, and a fight began. Irene Norton was in the middle of it, but Sherlock Holmes ran to help her. Then suddenly he fell to the ground, with blood running down his face. Irene Norton hurried to her front door, but she looked back.
درست در آن موقع یک تاکسی سر رسید. یکی از مردان داخل خیابان دوید تا در را باز کند، بعد مرد دیگری او را هل داد. مردان دیگر هم هل می دادند و فریاد می کشیدند و یک دعوا شروع شد. ایرین نورتون در میانه آن بود، ولی شرلوک هولمز دوید تا به او کمک کند. بعد ناگهان به زمین افتاد، در حالی که خون از صورتش جاری بود. ایرین نورتون با عجله به سوی در جلو خانه اش رفت ولی پشت سرش را نگاه کرد.
‘How kind of him to help me! Is the poor man hurt?’ she called.
او صدا زد «چقدر لطف داشت که می خواست به من کمک کند! مرد بینوا صدمه دیده؟»
‘He’s dead,’ cried some voices.
صداهایی فریاد زدند «او مرده.»
‘No, he’s only hurt,’ cried others.
صداهای دیگری فریاد زدند «نه، فقط صدمه دیده.»
‘Bring him into the sitting-room,’ she said.
ایرین گفت «او را به داخل اتاق نشیمن بیاورید.»
Some people carried Holmes into the house. I waited outside the window and watched. I saw how beautiful Irene Norton was. Then Holmes put up his hand, and I threw the smoke-stick into the room. Immediately the people in the street and in the house all began to shout “Fire!” very loudly. The house was full of smoke. I walked away, and ten minutes later Holmes came to meet me.
چند نفر هولمز را به داخل خانه حمل کردند. من بیرون پنجره منتظر شد و تماشا کردم. من دیدم چقدر ایرین آدلر زیبا است. بعد هولمز دستش را بالا آورد، و من چوب دودزا را داخل اتاق انداختم. ناگهان مردم داخل خیابان و خانه شروع کرند به بلند فریاد زدن «آتش!» خانه پر از دود بود. من دور شدم، و ده دقیقه بعد هولمز به دیدن من آمد.
‘Well done, Watson,’ he said.
او گفت «احسنت، واتسون»
‘Have you got the photograph?’ I asked.
من پرسیدم «عکس را برداشتی؟»
‘I know where it is. She showed me,’ he answered.
او گفت «می دانم کجاست. به من نشانش داد.»
‘But why did she show you?’
«ولی چرا به تونشانش داد؟»
‘It’s easy,’ he said, and laughed. ‘You saw all those people in the street? I paid them to help us. It wasn’t a real fight and the blood wasn’t real. When people shout “Fire!”, a woman runs to the most important thing in her house, her baby, her gold, or… a photograph. Mrs Norton ran to find her photograph, which is in a cupboard in the sitting-room. I saw it. But I did not take it. Tomorrow we will go to her house with the King. We’ll go very early, before she gets up. The King himself can take the photograph from the cupboard. And then we’ll go.’
او گفت «ساده است.» و خندید «آن همه مردم داخل خیابان را دیدی؟ به آن ها پول دادم تا به ما کمک کنند. دعوا و خون واقعی نبود. وقتی مردم فریاد می زنند آتش، یک زن به سوی مهم ترین چیزش در خانه می دود، بچه اش،. طلایش، … یک عکس. خانم نورتون دوید تا عکسش را پیدا کند، که در کمد داخل اتاق نشیمن است. من دیدمش. ولی آن را بر نداشتم. فردا با پادشاه به خانه اش می رویم. خیلی زود قبل از اینکه از خواب بیدار شود می رویم. خود پادشاه می تواند عکس را از کمد بردارد. و بعد ما می رویم!»
While Holmes was talking, we were walking home to Baker Street. When we arrived at my friend’s house, a young man hurried past us, and said:
‘Good night, Mr Sherlock Holmes.’
وقتی هولمز داشت صحبت می کرد ما داشتیم به خانه در خیابان بیکر قدم می زدیم. وقتی به خانه دوستم رسیدیم، مرد جوانی با عجله از کنار ما گذشت و گفت
«شب به خیر، آقای شرلوک هولمز»
‘I’ve heard that voice before,’ said Holmes to me. He looked down the street. ‘But who was it?’
هولمز به من گفت «این صدا را قبلا شنیده ام.» او به پایین خیابان نگاه کرد. «ولی چه کسی بود؟»
این داستان در ادامه دارد ، برای مطالعه ادامه نیاز هست اشتراک سایت را تهیه کنید.
[restrict subscription=1]Chapter Four
فصل چهار
A Photograph
یک عکس
The next day we went to Irene Norton’s house, with the King. An old servant opened the door. ‘Mr Sherlock Holmes?’ she asked, and smiled.
روز بعد با پادشاه به خانه ایرین نورتون رفتیم. یک خدمتکار پیر در را باز کرد. او پرسید «آقای شرلوک هولمز؟» و لبخندی زد.
‘Yes,’ said my friend. He looked very surprised.
دوست من گفت «بله.» او خیلی تعجب زده به نظر می رسید.
‘Mrs Irene Norton and her husband left England this morning. They will never come back to this country.’
«خانم ایرین و شوهرشان امروز صبح انگلیس را ترک کردند. آن ها هرگز به این کشور بر نمی گردند.»
‘What?’ cried Holmes, his face white and angry.
هولمز فریاد زد «چی؟» صورتش سفید و خشمگین بود.
کلمه های سخت را با کلیک روی آن ها به جعبه لایتنر اضافه کنید تا هایلایت شده نمایش داده شوند
‘And what about the photograph?’ cried the King.
پادشاه فریاد زد «عکس چی؟»
We all hurried into the sitting-room. Holmes ran to the cupboard and opened it. Inside was a photograph, not of Irene Adler and the King, but of the beautiful Irene alone. There was also a letter for Sherlock Holmes. We all read it together.
ما همه با عجله به داخل اتاق نشیمن رفتیم. هولمز به سوی کمد دويد و آن را باز کرد. داخل آن عکسی بود نه از ایرین آدلر و پادشاه بلکه تنها از ایرین زیبا. آنجا یک نامه ها برای شرلوک هولمز بود. همه با هم آن را خواندیم.
My dear Mr Sherlock Holmes, You did it very well. I thought that it was a real fire, and that you were just a kind old man. But after I opened the cupboard, I began to think. I knew about the famous Sherlock Holmes. I knew your address, and I knew that the King asked you to find the photograph. So I quickly dressed as a young man and followed you home to Baker Street. I wanted to find out if you really were Sherlock Holmes. I said ‘good night’ to you outside your door!
آقای شرلوک هولمز عزیز، کارت را خیلی خوب انجام دادی. فکر کردم آتش واقعی است، و تو فقط یک پیرمرد مهربان. ولی بعد از اینکه کمد را باز کردم، شروع به فکر کردم. من درباره شرلوک هولمز مشهور می دانستم. من آدرس شما را داشتم، و می دانستم که پادشاه از شما خواسته عکس را پیدا کنید. بنابراین سريع مثل یک مرد جوان لباس پوشیدم و تا خانه تان در خیابان بیکر شما را تعقیب کردم. می خواستم بدانم که شما واقعا شرلوک هولمز هستید. من بیرون در خانه تان به شما شب به خیر گفتم!
My husband and I have decided to leave England. Please tell the King that I shall not show the photograph to anybody. I love my husband and he loves me. And he is a better man than the King. But here is a different photograph. And the King can keep this photograph, if he likes.
من و شوهرم تصمیم گرفتیم انگلیس را ترک کنیم. لطفا به پادشاه بگویید من هرگز عکس را به کسی نشان نمی دهم. من شوهرم را دوست دارم و او مرا دوست دارد. و او مردی بهتر از پادشاه است. ولی اینجا یک عکس دیگر گذاشتم. و پادشاه اگر دوست دارد می تواند این را نگه دارد.
‘What a woman!’ cried the King. ‘Why didn’t I marry her! What a woman!’
پادشاه فریاد زد «چه زنی! چرا با او ازدواج نکردم! چه زنی!»
‘A very, very clever woman,’ said Sherlock Holmes coldly. ‘I am sorry, Your Majesty, that this business has not finished well.’
شرلوک هولمز به سردی گفت «یک زن خیلی خیلی باهوش. متاسفم، عالیجناب، که این کار خوب تمام نشد.»
‘No, no,’ said the King. ‘She writes that she will never show the photograph to anybody. I need nothing more than her word. There is no danger for me now. How can I thank you, dear Mr Holmes?’
پادشاه گفت «نه، نه. او نوشته که عکس را هرگز به کسی نشان نمی دهد. به هیچ چیز بیشتر از حرفش (قولش) نیاز ندارم. این دیگر برای من خطری ندارد. چطور می توانم از شما تشکر کنم، آقای هولمز عزیز؟»
‘I would like just one thing, Your Majesty.’
فقط یک چیز می خواهم، عالیجناب»
‘Tell me at once what it is,’ said the King.
پادشاه گفت «فوری بگویید چی است.»
‘This photograph.
«این عکس.»
The King looked at him in surprise. ‘Irene’s photograph?’ he cried. ‘But of course. It is yours.’
پادشاه با تعجب به او نگاه کرد. او فریاد زد «عکس ایرین؟ بله البته. مال شما.»
And so there was no terrible scandal in the royal families of Europe. And Sherlock Holmes still has the photograph of the woman who was cleverer than he was.
و به این شکل رسوایی در خانواده های سلطنتی اروپا رخ نداد. و شرلوک هولمز هنوز عکس زنی که از او باهوش تر بود را دارد.
[/restrict]