یکی از بهترین روش های یادگیری آموزش زبان انگلیسی این است که فیلم ها را به خوبی تماشا کنید و مکالمه های درون ویدئو را به خوبی درک کنید که یکی از این آموزش ها با عنوان “آپارتمان جدید” هست و این مکالمه درباره آپارتمان جدید هست که یک نفر از آپارتمان سوال می پرسد و نظرش را در مورد آپارتمانش می پرسد.
شما می توانید با دیدن این ویدئو ها و گوش دادن به فایل های صوتی به خوبی مکالمه ها را یاد بگیرید.
اميلي: شنيدم دوست دختر جديدي پيدا كردي، رندي؟
رندي: آره . اسمش اشليه، و خيلي خوشگله!
اميلي: واقعاً؟ اون چه شكليه؟
رندي: خوب، خيلي قد بلنده.
اميلي: قدش چقدره؟
رندي: فكر مي كنم حدود184 سانتي متره.
اميلي: واي، قدش بلنده ، موهاش چه رنگيه؟
رندي: موهاي قرمز زيبايي داره.
اميلي: و چند سالشه؟
رندي: نمي دونم ، به من نميگه.
انگلیسی:
Emily: I here you have a new girl fiend, Randy?
Randy: Yes. Her name’s Ashley, and she’s gorgeous!
Emily: Really? What does she look like?
Randy: Well she is very tall.
Emily: How tall?
Randy: About 6 feet 2, I suppose.
Emily: Wow that is tall. What color is her hair?
Randy: She has beautiful red hair.
Emily: And how old is she?
Randy: I don’t know. She won’t tell me.
فارسی:
نيك : از آپارتمان جديدت خوشت مياد؟
پم: عاشقشم. تو مركز شهره،خب خيلي راحته.
نيك: مركز شهر؟ اونجا سر و صدا زياده؟
پم: اوه،نه.اصلا.من طبقه پنجمم.
نيك : چند تا رستوران نزديكته؟
پم: خيلي. راستش، يه رستوران كره اي عالي درست همين سر نبشه.
نيك: پاركينگ چطور؟
پم : خب، پاركينگ زياد نداره،معمولا يه جایی تو خيابون پارك مي كنم.
نيك: خلاف زياده؟
پم: نه،خيلي امنه.(يه لحظه) گوشي .دزدگير ماشينمه! بعدا بهت زنگ مي زنم.
انگلیسی:
Nick:How do you like your new apartment?
Pam:I love it.It’s downtown, so it’s very convenient.
Nick:Downtown?Is there much noise?
Pam: Oh,no.There isn’t any.I live on the fifth floor.
Nick: How many restaurants are there near your place?
Pam: A lot .In fact, there’s an excellent Korean place just around the corner.
Nick:What about parking?
Pam:Well , there aren’t many parking garages.But I usually find a place on the street.
Nick: Is there much crime?
Pam: No, it’s pretty safe.Hold on.That’s my car alarm!I’ll call you back later.
پیشخدمت: میتونم سفارشتون رو بگیرم؟
لیندا: من منتظر برادرم هستم، ولی هنوز نرسیده.
پیشخدمت: مشکلی نیست. من برمیگردم.
لیندا: ممنونم.
جیکوب: لیندا، واقعا متاسفم.
لیندا: عیبی نداره جیکوب. من مدتی کوتاهی هستش که اینجا رسیدم. همه چیز خوبه؟
جیکوب: الان بله، ولی باورت نمیشه چه اتفاقی برای من افتاد.
لیندا: چه اتفاقی افتاد؟
جیکوب: خب، اول از همه، من دیر از آپارتمان اومدم بیرون، بنابراین باید عجله میکردم.
بعدش، درست وقتی سوار ماشینم شدم، همسایم خانم فلنگن رو دیدم.
اون یه سطل آشغال بزرگ با خودش داشت، و نمیتونست راحت حملش کنه. بنابراین من کمکش کردم.
جیکوب: خانم فلنگن، صبر کنید بذارید کمکتون کنم.
لیندا: این مهربونی تورو نشون میده.
جیکوب: آره، ولی درست بعدش، یه مشکلی پیش اومد.
وقتی برگشتم پیش ماشینم، نتونستم سوار بشم.
لیندا: کلید ها تو قفل شده گذاشته بودی داخل ماشین؟
جیکوب: باورت میشه؟
لیندا: اوه، نه. بعدش چی شد؟
جیکوب: اول، سعی کردم تماس بگیرم، ولی پیغام صوتی تو رو گرفتم.
لیندا: سلام، من لیندا هستم. نمیتوتم الان تماستون رو جواب بدم، ولی برام پیغام بذارید، با شما تماس میگیرم.
جیکوب: بعدش، به یک کلید ساز زنگ زدم.
لیندا: و اون در رو برای تو باز کرد؟
جیکوب: آره.
کلید ساز: عالیه.
جیکوب: بفرمایید.
کلید ساز: باشه، این برای شماست.
جیکوب: عالیه. خیلی ممنونم ازتون.
کلید ساز: روز خوبی داشته باشید.
جیکوب: مرسی. بازم ممنون.
کلید ساز: خیلی خوب، میبینمت.
جیکوب: بسیار خوب. بعدا میبینمت. خداحافظ.
لیندا: چقدر طول کشید؟
جیکوب: حدود 2 دقیقه. من پولش رو دادم و اومدم اینجا.
لیندا: چقدر هزینش شد؟
جیکوب: اوه، خیلی گرون نشد. فقط هزینش شد …
لیندا: چی شده؟
جیکوب: کیف پولم! هنوز تو ماشینه. گذاشتمش تو داشبورد.
لیندا: نگران نباش جیکوب. تو روز سختی داشتی.
من خیلی وقته که به تو شام ندادم. اینو مهمون منی.
جیکوب: نه، من اصرار می کنم. همینجا صبر کن. الان بر… لیندا: همه چیز خوبه؟
جیکوب: آره. یادم نمیاد ماشینم رو کجا پارک کردم.
انگلیسی:
Waiter: Can I take your order?
Linda: I’m waiting for my brother, but he hasn’t arrived yet.
Waiter: Oh, OK. I’ll come back.
Linda: Thank you.
Jacob: Linda, I’m really sorry.
Linda: It’s OK, Jacob. I’ve only been here for a little while. Is everything all right?
Jacob: Yes, it is now, but you won’t believe what just happened to me.
Linda: What happened?
Jacob: Well, first of all, I was late leaving my apartment, so I had to hurry.
Then, just after I got in my car, I saw my neighbor, Mrs. Flanagan.
She had a heavy trash can, and she couldn’t move it very easily. So, I helped her.
Jacob: Mrs. Flanagan, wait Let me help you with that.
Linda: That was kind of you.
Jacob: Yeah, but, right after, there was a problem.
When I went back to my car, I couldn’t get in.
Linda: Did you lock your keys in the car?
Jacob: Can you believe it?
Linda: Oh, no. What happened next?
Jacob: First, I tried to call you, but I got your voicemail.
Linda: Hi, this is Linda. I can’t take your call right now, but leave me a message, and I’ll get back to you as soon as I can.
Jacob: Then, I called a locksmith.
Linda: And did he open your car door for you?
Jacob: Yeah.
Locksmith: Great.
Jacob: There you go.
Locksmith: OK, this is yours.
Jacob: Great. Thank you so much.
Locksmith: Have a good day.
Jacob: Thanks. Thanks, again.
Locksmith: OK. See you around.
Jacob: All right. See you later. Bye.
Linda: How long did it take?
Jacob: About two minutes. So, I paid him and came here.
Linda: How much did it cost you?
Jacob: Oh, it wasn’t very expensive. It cost only…
Linda: What is it?
Jacob: My wallet! It’s still in the car. I put it in the glove compartment.
Linda: Don’t worry, Jacob. You’ve had a hard day.
I haven’t taken you to dinner in a long time. This is my treat.
Jacob: No, I insist. Wait right here. I’ll be right… Linda: Is everything OK?
Jacob: Yeah. I can’t remember where I parked my car.
[/restrict]رادیو: و در دیگر خبر ها، دو زندانی امروز صبح از زندان ایالتی فرار کردند.
اونا دارن با یه ماشین شاسی بلند سیاه فرار می کنند.
فرماندار گفته این افراد خطرناک و مسلح هستند.
جورج: سارا، یه فنجون قهوه دیگه میخوای؟
سارا: نه، مرسی.
عزیزم، ما کسی رو میشناسیم که ماشین شاسی بلند داشته باشه؟
جورج: یه شاسی بلند؟ خانواده تامسون ها یکی دارن، یه سبزشو.
سارا: این یکی سبز نیست.
جورج: نیست؟ چه رنگیه؟
سارا: نمیشه گفت. قرمزه، یا قهوه ای. تیره هستش.
جورج: کجا هستش؟
سارا: جلو خونه پارک شده. و دو نفر داخلش نشستن.
جورج: واقعا؟
سارا: آهان. و الان دارن میان بیرون ازش.
جورج: چه شکلی هستن؟
سارا: یه مرد قد بلند، و موهای تیره داره، و عینک آفتابی زده.
جورج: اون یکی چطور؟
سارا: اون کوتاهه، یه کلاه بیس بال گذاشته و عینک آفتابی هم داره.
فکر کنم دارن میان اینجا.
جورج: سارا، تو همینجوری نگاه کن. من میرم به پلیس زنگ بزنم.
سارا: پلیس؟ چرا به پلیس زنگ میزنی؟
جورج:چند لحظه پیش تو رادیو یه خبری بود.
دو تا مرد امروز صبح از زندان ایالتی فرار کردند.
اونا خطرناک هستن، اسلحه دارن. اونا دارن با یه ماشین شاسی بلند سیاه فرار می کنند.
سارا: خب، زود باش! برو به پلیس زنگ بزن!
جورج: بله. من میخوام دو فرد مشکوک رو گزارش کنم. 353 خیابان الم، سیلم جورج آدامز : َA-D-A-M-Z.
الان دارن چیکار میکنن؟
سارا: اونا تو مسیر راه پارکینگ ایستادن، و دارن اطراف رو نگاه میکنن.
جورج: اونا تو مسیر راه پارکینگ ایستادن و دارن اطراف رو نگاه میکنن، در مورد اینکه چند ساله به نظر میان؟
میتونی حدس بزنی؟
سارا: اونی که کوتاه هستش حدود 20 سالشه…
جورج: اونی که کوتاه هستش حدود 20 سالشه…
سارا: … و اونی که قدش بلنده، به نظر میاد چهل و خورده ای باشه.
جورج: … و اونی که قدش بلنده، به نظر میاد چهل و خورده ای باشه.
سارا: جورج، اونا دارن میان سمت در جلویی!
جورج: عیبی نداره، سارا کمک تو راهه!
درسته بله.خیلی خیلی ممنونم. خدافظ.
سارا: یه دقیقه صبر کن! الان میتونم ببینمشون. جورج! قد بلنده …
هری: پسر خاله جورج! پس این آدرس درسته.
خیلی وقته میگذره، مطمئن بودم که درست یادم مونده.
جورج: پسر خاله هری! اینجا چیکار میکنی؟
هری: ما داشتیم تو شهر رد میشدیم، تصمیم گرفتیم اینجا بیایم و سلامی عرض کنیم.
آخرین دفعه که دختر منو دیدی، الکسیز، اون یه نوزاد بود.
الکسیز: سلام.
سارا: الکسیز، نگاه کن تورو! چقدر بزرگ شدی! چقدر خوبه هردوی شما رو میبینم. بیاید تو!
هری: واو. به نظر محله داغونی میاد.
انگلیسی:
Radio: And in other news, two prisoners escaped from the state prison this morning.
They are traveling in a dark SUV.
These men are dangerous and have guns. The governor says—
George: Sarah, would you like another cup of coffee?
Sarah: No, thanks
Honey, do we know anyone who has an SUV?
George: An SUV? The Thompsons have an SUV. A green one.
Sarah: This one’s not green.
George: It’s not? What color is it?
Sarah: I can’t tell. It’s red, or brown. It’s dark.
George: Where is it?
Sarah: It’s parked in front of the house. And there are two people inside.
George: Really?
Sarah: Uh-huh. And now they’re getting out of it.
George: What do they look like?
Sarah: One man’s tall, and he’s got dark hair, and he’s wearing sunglasses.
George: And how about the other one?
Sarah: He’s short. He’s wearing a baseball cap and sunglasses, too.
I think they’re coming here.
George: Sarah, you keep watching. I’m going to call the police.
Sarah: The police? Why are you calling the police?
George: There was a news report on the radio a moment ago.
Two men escaped from the state prison this morning.
They’re dangerous, and they have guns. They’re traveling in a dark SUV!
Sarah: Well, hurry up! Go call the police!
George: Yes. I’d like to report two suspicious persons 353 Elm Road, Salem— George Adams: A-D-A-M-S.
What are they doing now?
Sarah: They’re standing in the driveway, and they’re looking around.
George: They’re standing in the driveway looking around about how old are they?
Can you tell?
Sarah: The short one is about twenty,…
George: The short one’s about twenty,…
Sarah: … and the tall one looks like he’s in his forties.
George: … and the tall one looks like he’s in his forties.
Sarah: George, they’re walking up to the front door!
George: It’s all right, Sarah. Help is on the way!
Right Yes— Thank you so, so much. Bye.
Sarah: Wait a minute! I can see them now. George! The tall one, it’s…
Harry: Cousin George! So this is the right address.
It’s been so long, I wasn’t sure I remembered.
George: Cousin Harry! What are you doing here?
Harry: We’re passing through town, so we decided to stop in and say hello.
The last time you saw my daughter, Alexis, here, she was just a baby.
Alexis: Hi.
Sarah: Alexis, look at you! You’re all grown up! It is great to see you both. Come on in!
Harry: Wow. Sounds like a rough neighborhood.
[/restrict]بیل : سلام، لوییز!
لوییز : بیل؟ چه سورپرایزی!
بیل : فقط میخواستم ببینم اوضاعت چطوره.
جای جدیدت چطوره؟ تو و لوردس باید دیگه تا الان جا افتاده باشید.
لوییز : تا حد زیادی. ولی زندگی شهری زمان میبره تا بهش عادت کنی.
بیل : از چه نظر؟
لوییز : خب، یه چیزی که هست، نه تنها ما باید با ترافیک های سنگین سپر به سپر کنار بیایم،
ولی تقریبا غیر ممکنه تو خیابون جا پارک پیدا کنی.
بیل : آره، این خیلی اذیت میکنه. هی، ساختمانت چطور؟ اون به کجا رسید؟
لوییز : خیلی خوب. جای امن و تر و تمیزیه. ولی، صادقانه بگم، بدی های خودشم داره.
بیل : مشکل چیه؟
لوییز : خب، همسایه هایی که تو طبقه ما هستن.
هروقت میشنوند یکی داره از آسانسور پیاده میشه، از در نگاه میکنند که ببینند کی هستش.
نمیخوام غیر دوستانه به نظر بیام، ولی ای کاش اونها سرشون به کار خودشون بود.
بیل : مطمئنم که قصد بدی ندارند.
باید به نیمه پر نگاه کنی، خوبه که تو یه ساختمانی باشی که مردم هوای همدیگر رو دارند.
لوییز : درسته. ما خیلی خوش شانس هستیم. و بایستی بگم، من عاشق این محله شدم.
بیل : عالیه!
لوییز : واقعا خیلی چیزای خوبی داره؛ اصلا خسته نمیشیم. بعضی وقتا برای یه قهوه میریم بیرون و مردم رو تماشا میکنیم.
بیل : خب، روی هم رفته، انگار همه چیز خوب پیش میره.
لوییز : همینطوره. هی، به جودی سلام برسون. و هروقتی اومدی شهر بهم بگو.
بیل : اینکارو میکنم!
انگلیسی:
Bill : Hi, Luiz!
Luiz : Bill? What a surprise!
Bill : I just wanted to see how you’re doing.
How’s your new place? You and Lourdes must be all settled in by now.
Luiz : Pretty much. But city life sure takes some getting used to.
Bill : In what way?
Luiz : Well, for one thing, not only do we have to deal with bumper-to-bumper traffic every day,
but it’s almost impossible to find on-the-street parking.
Bill : Yeah, that is a pain. Hey, what about your building? How’s that worked out?
Luiz : Pretty well. It’s safe and well-maintained. But, to be honest, it’s been a mixed blessing.
Bill : What’s the problem?
Luiz : Well, it’s the neighbors on our floor.
Whenever they hear someone get off the elevator, they look out their door to check who it is.
I don’t mean to sound unfriendly, but I wish they’d mind their own business.
Bill : Well, I’m sure they mean well.
You should look on the bright side It’s good to be in a building where people look out for each other.
Luiz : That’s true. We’re very lucky. And I have to say, I’ve fallen in love with the neighborhood.
Bill : That’s great!
Luiz : It’s really got a lot to offer; we’re never bored. Sometimes we go out for a coffee and just people watch.
Bill : Well, all in all, it sounds like things are going well.
Luiz : They are. Hey, give my regards to Judy. And let me know if you’re ever in town.
Bill : Will do!
[/restrict]