داستان های کوتاه انگلیسی

داستان کوتاه انگلیسی: من یک اینچ هم حرکت نمیکنم

در این قسمت از مجموعه آموزش زبان انگلیسی ، چند داستان بسیار کوتاه انگلیسی در سطح پیشرفته وجود دارد که می توانید با صوت آن مطالعه نمایید. یکی از آن ها به نام “من یک اینچ هم حرکت نمیکنم” است که داستان جالبی می باشد.

[su_spoiler title=”من یک اینچ هم حرکت نمیکنم” open=”no” style=”fancy” icon=”folder-1″]
[jwp-video n=”1″]
فارسی:

گوینده: عصر در رستوران Duck and Whistle.

ویلیام شیکسپیر و دوست بازیگرش توماس سوان در حال تمرین صحنه شروع کمدی شیکسپیر به نام رام کردن زن سرکش هستند.

توماس: من جوابش رو با قانون میدم. من یک اینچ هم باج نمیدم.

ویلیام: یک دقیقه صبر کن توماس: رکیستوفر اسلای مست هستش، ولی باید کلمات رو متوجه بشیم!

توماس: تو باز داری از بازیگری من انتقاد میکنی ویلیام.

ویلیام: توماس، توماس تو بازیگر بزرگی هستی.

یک بازیگر فوق العاده ای. ولی توماس، میشه تماشاگران کلماتی که من برای کاراکتر تو نوشته ام رو بشنوند…؟

توماس: تماشاگران میتونن ببینند که چه اتفاقی داره میوفته! من تو میخانه هستم، لیوان های شکسته همه جا هست و …

بس: توماس سوان! اگر یکی از لیوان های منو شکسته باشی، با دل و رودت بند جوراب درست میکنم…

ویلیام / توماس: نه، نه نه!

توماس: بس، این تو نمایش هستش.

ویلیام: صاحب خانه – در نمایش بس – به پلیس زنگ خواهد زد مگر اینکه کریستوفر اسلای پول لیوان های شکسته شده رو پرداخت کنه.

ویلی اسلای میگه اون به پلیس اهمیتی نمیده، او حق دارد که در میخانه باشد و جایی نمیرود.

بس: اوه… خب حواست رو جمع کن. افرادی که لیوان بشکنند تو میخانه من جایی ندارند.

ویلیام: البته بس. حالا توماس. لطفا واضح تر حرف بزن.

توماس: نه. من یک هنرمند هستم، و از روش خودم باید انجام بدم.

ویلیام: بس لطفا تو دیالوگ های صاحبخانه رو بخون. من کریستوفر اسلای میشم. توماس فقط گوش کن.

بس: بسیار خب آقای ویل، دیالوگ های صاحب خانه: من چاره خودم رو میدونم. میبایستی به افسر سوم (پلیس) زنگ بزنم.

ویلیام در نقش کریستوفر اسلای: سوم، چهارم و پنجم، من با قانون جوابش رو میدم.

یک اینچ هم حرکت نمیکنم. بذار بیان برام مهم نیست.

ویلیام: توماس حالا لطفا تو اینجوری انجام بده.

توماس: من اینطوری انجام نمیدم.

بس: اون درست مثل کریستوفر اسلای هستش، اینطور نیستش آقای ویل؟ اون هم یک اینچ تکون نمیخوره.

گوینده: ما فعلا اون ها رو اینجا ترک میکنیم. کریستوفر اسلای یکی از چندین شخصیت یک دنده نمایش رام کردن زن سرکش هستش،

یکی از اولین کمدی های شیکسپیر درباره جنگ بین زن و مرد هستش.

عبارت یک اینچ حرکت نکردن، این روز ها نه تنها برای اشیائی که حرکت نمیکنند استفاده میشود بلکه برای افرادی که نظرشون رو تغییر نمیدهند هم استفاده میشه.

سایمون والکر رو در نظر بگیرید، مدیر کل موسسه بریتانیایی مدیران، که گفته صدراعظم بریتانیا جورج آزبورن…

کلیپ 1: … در کار حیاتی کاهش کسری بودجه نباید حتی یک ذره هم تغییر نظر داد.

کلیپ 2: سگ احمق نمیخواست حرکت کند، من به کشیدن بند ادامه دادم ولی یک اینچ هم حرکت نکرد

توماس: ویلیام، یا اینطور که من میخوام میریم یا …

ویلیام: حالا اینجا رو نگاه کن توماس …

بس: شما دو تا دیگه بحث کردن رو بس کنید وگرنه میزنم تو سرتون. توماس، هر کاری آقای ویل میگه انجام بده، نمایش اونه.

توماس: تغییر نظر دادن، یا ندادن: مسئله این است.

انگلیسی:

Narrator: It’s evening at the Duck and Whistle.

William Shakespeare and his actor friend Thomas Swann are rehearsing the opening scene of Shakespeare’s comedy The Taming of the Shrew.

Thomas: I’ll answer him by law. I won’t budge an inch…

Will: Just a minute Thomas: Christopher Sly is drunk, but we do need to understand the words!

Thomas: You’re criticising my acting, Will. Again.

Will: Thomas, Thomas. You’re a great actor.

A wonderful actor. But Thomas, can the audience please actually hear the words I wrote for your character to say…?

Thomas: The audience can see what’s happening! I’m in the pub, I’m drunk, there’s broken glass everywhere and –

Bess: Thomas Swann! If you’ve broken one of my glasses, I’ll have your guts for garters…

Will / Thomas: No, no, no!

Thomas: Bess, it’s in the play.

Will: The innkeeper – in the play, Bess – is going to call the police unless Christopher Sly pays for the glasses he broke.

But Sly says he doesn’t care about the police, he’s entitled to be in the pub, and he’s not moving.

Bess: Oh… well just you be careful. I won’t have people breaking glasses in my pub.

Will: Of course, Bess. Now, Thomas. Please. Speak more clearly.

Thomas: No. I’m an artist, and I have to do it my way.

Will: Bess, please read the innkeepers lines. I’ll be Christopher Sly. Thomas, just listen.

Bess: Alright Mr Will, the innkeeper’s lines: I know my remedy. I must go fetch the third-borough.

Will as Christopher Sly: Third, or fourth, or fifth borough, I’ll answer him by law.

I’ll not budge an inch, boy. Let him come, and kindly.

Will: Now please Thomas, do it like that.

Thomas: I will not do it like that.

Bess: He’s just like Christopher Sly isn’t he Mr Will? He won’t budge an inch either.

Narrator: We’ll leave them there for now. Christopher Sly is just one of several stubborn characters in The Taming of the Shrew,

Shakespeare’s early comedy about the battle of the sexes.

The phrase not budge an inch is used these days to describe not only objects that won’t move but also people who won’t change their minds.

Take Simon Walker, the director general of the British Institute of Directors, who said that the British chancellor George Osborne…

Clip 1: …must not budge an inch on the crucial job of deficit reduction.

Clip 2: That stupid dog refused to move. I kept pulling on the lead, but he wouldn’t budge an inch.

Thomas: Will, it’s my way or …

Will: Now look here Thomas …

Bess: Now stop arguing you two or I’ll knock your heads together. Thomas, do what Mr Will says. It’s his play.

Thomas: Grrrr. To budge, or not to budge: that is the question.

[/su_spoiler]
[su_spoiler title=”به دنبال غاز وحشی!” open=”no” style=”fancy” icon=”folder-1″]
[jwp-video n=”2″]

فارسی:

گوینده: اوایل غروب بود. ویلیام شیکسپیر در خانه است.

اون در انتظار ملاقاتی از طرف دوست بازیگرش رابرت هارلی است.

رابرت هارلی: عصر بخیر، آقای شیکسپیر.

ویلیام: خوش آمدی، خوش آمدی رابرت! بیا تو.

دختر: عصر بخیر آقای هارلی.

رابرت: خانم شیکسپیر… ببخشید دیر کردم .من بیرون در حال راندن اسب بودم.

خیلی فوق العاده بود .خیلی سریع، خیلی هیجان انگیز!

ویلیام: آآآه، تعقیب غاز وحشی! مراقب باش وقتی اونجا داری سواری میکنی رابرت، تو که نمیخوای اون چهره خوبتو از بین ببری…

دختر: چرا بهش میگن تعقیب غاز وحشی؟ مسابقه اسب دوانیه! اونها دنبال غازها نیستن!

ویلیام: دختر عزیزم، تعقیب غاز وحشی قطعا یه نوع مسابقه اسب سواری هستش.

سوارکارها باید یک اسب رو دنبال کنند، باهاش هرجا که اون میره برن، همونطور که غازهای وحشی به دنبال رهبر حرکت میکنند وقتی در حال دویدن با هم هستند.

دختر: اووه… من امیدوارم تو هم خیلی خوب اون رو همراهی میکردی، رابرت…!

ویلیام: ممنونم دخترم.

حال برمیگردیم به نمایش: رومئو و ژولیت. رابرت تو نقش Mercutio رو بازی کن، بهترین دوست رومئو.

در این صحنه، نوعی دیگری از تعقیب غاز های وحشی رو داریم.

این دنبال کردن تماما در مورد کلمات و جوک هستش. مرکیوشیو و رومئو دارن با هم رقابت میکنند.هر کدوم دارن سعی میکنند باحال ترین و خنده دار ترین جوک رو بگن.

رابرت: یه رقابتی از هوشمندی، از عقل و سریع فکر کردن!

دختر: مرکیوشیو برنده میشه، نمیشه!؟ اون خوشتیپ و باهوشه!

ویلیام: مرکیوشیو قطعا تیز هوشه، ولی رومئو بهتره خیلی بهتره، و مرکیوشیو اینو میدونه.

بنابراین اون بیخیال دنبال کردن غاز های وحشی میشه حتی قبل از اینکه شروع بشه، میگه: نه، اگر قراره هوش تو تعقیب غاز های وحشی رو به راه بندازه…

رابرت به عنوان مرکیوشیو: اگر قراره جوکهای ما تعقیب غاز های وحشی باشه، من دیگه نیستم، در یکی از جوکهای تو دنبال کردن غاز های وحشی هستش تا پنج تا از جوک های من.

گوینده: ما آنها را در اینجا رها میکنیم. رومئو و ژولیت یک بازی در مورد عشق جوانی است، اما درباره مبارزات زیادی با سلاح و کلمات هم است.

در اینجا، شکسپیر رومئو و مرکوشیو رو با هم در دوئل کلمات قیاس میکند در یک مسابقه اسب دوانی وحشی و خطرناک که بهش میگن، به دنبال غاز وحشی.

در انگلیسی مدرن، به دنبال غاز وحشی در باره اسب ها نیست،
غاز ها موقعیتی رو تعریف میکند که شما به شکل احمقانه ای دنبال چیزی میروید که رسیدن بهش غیر ممکن هستش یا اصلا وجود نداره.

نویسنده آمریکایی Bryant McGill رو در نظر بگیرید که گفته:

کلیپ ۱: مصرف گرایی بی پایان ما رو فرستاده به دنبال غاز وحشی برای یافتن خوشبختی از طریقه مادی گرایی.

کلیپ ۲: ما برای رستوران دو ساعت گشتیم، دنبال کردن غاز وحشی بود معلوم شد سالها پیش تعطیل شده.

رابرت: پس، دنبال کردن غاز وحشی برای مرکیوشیو وجود نخواهد داشت.

دختر: اگر چه تو میتونی من رو دنبال کنی رابرت…

رابرت: اوه عزیز… دنبال کردن، یا دنبال نکردن: این واقعا مسئله نیست.

انگلیسی:

Narrator: It was early in the evening. William Shakespeare is at home.

He’s expecting a visit from his actor friend Robert Harley.

Robert Harley: Good evening, Mr Shakespeare.

Will: Welcome, welcome Robert! Come in.

Daughter: Good evening Mister Harley…

Robert Harley: Miss Shakespeare… I’m sorry I’m late – I was out horse riding.

It was wonderful – so fast, so exciting!

Will: Ahhh, the wild-goose chase! Take care when you race that way young Robert, we don’t want to spoil those good looks of yours…

Daughter: Why is it called a wild-goose chase? It’s a horse race! They’re not chasing geese!

Will: Dear daughter, a wild-goose chase is indeed a kind of horse race.

The riders have to follow one horse, keeping up with him wherever he goes, just as wild geese follow the leader when they fly.

Daughter: Ohhh… I expect you kept up with him very well, Robert…!

Will: Thank you, daughter. Now to the play: Romeo and Juliet. Robert, you are playing Mercutio, Romeo’s best friend.

In this scene, there is a different kind of wild-goose chase.

This chase is all about words and jokes. Mercutio and Romeo are competing with each other: each of them trying to tell the cleverest and funniest jokes.

Robert: A competition of intelligence, of wits and quick thinking!

Daughter: Mercutio will win, won’t he!? He is handsome – and clever!

Will: Mercutio is indeed quick-witted, but Romeo is better – much better, and Mercutio knows it

So he gives up this wild-goose chase before it even starts, saying: Nay, if thy wits run the wild-goose chase…

Robert as Mercutio: Nay, if thy wits run the wild-goose chase, I have done, for thou hast more of the wild goose in one of thy wits than, I am sure, I have in my whole five.

Narrator: We’ll leave them there for now. Romeo and Juliet is a play about young love, but it also has lots of fighting, with both weapons and words.

Here, Shakespeare compares Romeo and Mercutio’s duelling with words to a wild and dangerous horse race, called a wild-goose chase.

In modern English, a wild-goose chase isn’t about horses, or geese: it describes a situation where you foolishly chase after something that is impossible to get – or doesn’t exist at all.

Take US writer Bryant McGill, who said:

Clip 1: Endless consumerism sends us on a wild-goose chase for happiness through materialism.

Clip 2: We looked for the restaurant for hours, but it was a wild-goose chase: turned out that it closed down years ago!

Robert: So, no wild-goose chase for Mercutio.

Daughter: You could chase me, though Robert…

Robert: Oh dear… to chase, or not to chase: that really isn’t a question.

[/su_spoiler]

[su_spoiler title=”تو قلبت رو بستی روی آستینت” open=”no” style=”fancy” icon=”folder-1″][restrict subscription=1][jwp-video n=”3″]
فارسی:

گوینده: یه روز آفتابی بود. دختر ویلیام شیکسپیر و پیشخدمت بس در فستیوال هستند.

دختر: لا لا لا لا …

بس: امروز تو خوشحالی مگه نه اردک من؟

دختر: اوه بس، من عاشق شدم.

بس: تو که هنوز دنبال رابرت هارلی نیستی؟

دختر: نهههه! هنری بول هستش. اون فوق العادس: خوشتیپ و شجاع… و منم خیلی دوست داره… ولی بس، پدر نباید بفهمه.

هنری هیچ پولی نداره و پدر موافقت نمیکنه.

بس: خب اردک من، تو میباستی احساسات رو بهتر مخفی کنی پس!

تو قلبت رو بستی روی آستینت، تمام دنیا میتونه ببینه تو چه احساسی داری! اوه! سلام آقای ویل…

دختر: پدر!

ویلیام: عصر بخیر بس، دختر… شما دو تا دارید درباره چی با هم حرف های خاله زنکی میزنید؟

کی قلبشو روی آستینش بسته؟

بس: ما داشتیم… بحث میکردیم درباره لگو بد ذات، در نمایشنامه شما اوتلو.

اون قلبش رو به آستینش بسته، اینطور نیست آقای ویل؟

ویلیام: آه، بله، اوتلو، تراژدی من. یه موضوع خوب برای بحث کردن.

لگو میگه: من قلبمو روی آستینم میبندم…

رابرت هارلی به عنوان لگو: من قلبم رو روی آستینم میبندم که

ویلیام: ولی، با این که لگو درباره بستن قلبش به آستینش صحبت میکنه، اون در واقعیت چنین قصدی رو نداره.

لگو هیچوقت احساس واقعیش رو نشون نمیده، به غیر از شاید به تماشاگران، و حتی اونها هم نمیتونن بهش کاملا اعتماد کنند!

بس: خب، نشان دادن احساس واقعیت قطعا میتونه برات مشکل درست کنه.

دختر: چه احساسی رو لگو مخفی میکرد، پدر؟ اون عاشق شده؟

ویلیام: نه: اتفاقا بر عکسش. لگو وانمود میکنه که به اوتلو وفاداره که در نهایت بتونه اون رو نابود کنه! برای همینه که میگه: من چیزی نیستم که هستم.

گوینده: ما فعلا اونها رو اینجا رها میکنیم.

بسیاری از شخصیت های شیکسپیر احساس حقیقی خودشون رو نمایان نمیکردند.

برخی عشقشون رو مخفی میکردن، در حالی که لگو، منفورترین تبهکار شیکسپیر، نقشه های خودشو مخفی میکرد که همه افراد دورو برش رو نابود کنه.

این روزها، عبارت قلبت رو بپوش یا روی آستینت بپوش (ببند) هنوز هم به معنی اینه که احساسات و عواطفت رو واضح نشون بده. حتی اگر تو رو آسیب پذیر میکنه.

در مصاحبه ای در سال 2015، بازیگر آمریکایی کریستین استورات، ستاره فیلم توایلایت، گفت:

کلیپ 1: من احساسم رو روی آستینم میپوشم. اگر احساس خوبی داشته باشم، احساسم بیانگر اون حالت هستش.

گوینده: معمولا وقتی به کار میره که در باره رمنس و عشق صحبت میشه.

کلیپ 2: وقتی بهش گفتم عاشقش هستم، اون من رو ترک کرد (بهم زد). من دیگه احساسم رو واضح نشون نمیدم.

ویلیام: حال دختر عزیزم، این مرد جوان کیه که تو رو انقدر ذوق زده کرده؟

پیشنهاد ما:  داستان انگلیسی آخرین برگ

دختر: اووه…اا… هیچکس…

ویلیام: هیچکس…؟

بس: مگه بهت نگفتم که احساست رو به وضوح نشون بده؟!

خانم: اوه عزیزم، گفتن احساس، یا نگفتن احساس: مسئله این است…

انگلیسی:

Narrator: It was a sunny day. William Shakespeare’s daughter and Bess the barmaid are at the fair.

Daughter: Lalalalala…

Bess: You’re very happy today aren’t you my duck?

Daughter: Oh Bess, I’m in love.

Bess: You’re not still after that Robert Harley are you?

Daughter: Nooooo! It’s Henry Bull. He’s wonderful: handsome and brave… and he loves me too… but Bess, father mustn’t find out.

Henry hasn’t got any money. Father wouldn’t approve.

Bess: Well my duck, you need to hide your feelings better then!

You’re wearing your heart upon your sleeve; the whole world can see how you feel! Oh! Hello Mr Will…

Daughter: Father!

Will: Good afternoon Bess; Daughter… and what are you two gossiping about?

Who’s wearing their heart upon their sleeve?

Bess: We were …err… discussing that evil Iago, in your play Othello.

He wears his heart upon his sleeve, doesn’t he Mr Will?

Will: Ah, yes, Othello, my tragedy. A very good topic for discussion.

Iago says: I will wear my heart upon my sleeve…

Robert Harley as Iago: I will wear my heart upon my sleeve For daws to peck at. I am not what I am.

Will: But, even though Iago talks about wearing his heart on his sleeve he doesn’t actually intend to do it.

Iago never reveals his true feelings, except perhaps to the audience, and even they cannot fully trust him!

Bess: Well, showing your true feelings certainly can lead to trouble.

Daughter: What feelings does Iago hide, father? Is he in love?

Will: No: quite the opposite. Iago pretends to be loyal to Othello so that he can destroy him! That’s why he says: I am not what I am.

Narrator: We’ll leave them there for now.

Many of Shakespeare’s characters conceal their true feelings.

Some hide their love, while Iago, Shakespeare’s most hateful villain, hides his plans to destroy everyone around him.

Nowadays, the phrase to wear your heart upon – or on – your sleeve still means:

to make your feelings and emotions obvious, even if it makes you vulnerable.

In a 2015 interview, US actress Kristen Stewart, star of the Twilight movies, said:

Clip 1: I wear my heart on my sleeve. If I’m in a mood, my mood shows.

Narrator: It’s often used to talk about love and romance.

Clip 2: When I told him I loved him, he broke up with me. I’ll never wear my heart on my sleeve again.

Will: Now, dear daughter, who is this young man who’s made you so cheerful?

Daughter: Oh… errr… nobody…

Will: Nobody…?

Bess: Didn’t I tell you not to wear your heart on your sleeve?!

Daughter: Oh dear. To wear, or not to wear: that is the question…

[/restrict][/su_spoiler]

[su_spoiler title=”هملت واقعا دیوونس؟” open=”no” style=”fancy” icon=”folder-1″][restrict subscription=1][jwp-video n=”4″]
فارسی:

گوینده: اواخر غروب بود. بازیگران توماس سوان و رابرت هارلی در حال خوردن یک نوشیدنی در Duck and Whistle بعد از تمرین اجرای هملت از ویلیام شیکسپیر.

پیشخدمت: بفرمایید آقای رابرت، آقای توماس دو تا آب جوی دیگه.

توماس سوان: حالا رابرت سوال بزرگ هملت برای من اینه … اوه سلام ویل.

ویلیام: عصر بخیر توماس، رابرت…

توماس سوان: ویل. درباره کاراکتر هملت، آیا اون واقعا دیوونه هستش؟

پیشخدمت: عصر بخیر آقای ویل اوه، آدم عجیبیه این هملت.

اونطوری که من میبینم آقای توماس، اون واقعا دیوونه نیست.

اون کسی رو که پدرش رو کشته پیدا میکنه، و فکر میکنه اگر وانمود کنه که دیوانه هستش، قاتل دیگه حقیقت رو از اون پنهان نمیکنه. درست نیست آقای ویل؟

ویلیام: قطعا همینطوره بس.

پیشخدمت: تمام حرف های هملت عجیب و مریض درباره قارچ در سگ ها و خرچنگ ها که به عقب راه میروند است… تعجبی هم ندارد همه فکر میکنند اون دیوانه است.

من به شدت طرفدار شما هستم آقای ویل.

ویلیام: ممنونم بس.

رابرت هارلی: ولی اگر پولونیوس فکر میکنه هملت دیوانه است، چرا اون میگه: اگر چه این دیوانگی باشد، ولی متودی در آن وجود دارد اینطور نیست؟

پیشخدمت: خب من فکر میکنم آقای رابرت، این به خاطر این است که برخی چیزهایی که هملت میگوید در واقع با عقل جور در میاد.

برای همین هستش که پولونیوس فکر میکنه هملت یه جورایی دیوانگی خودش رو کنترل میکنه، برای اینکه هملت میگه: خود شما آقا، میبایستی هم سن من باشید…

رابرت هارلی در نقش هملت: خود شما آقا، میبایستی هم سن من باشید، اگر تنها فقط میتوانستید مثل یک خرچنگ به گذشته سفر کنید.

توماس سوان در نقش پولونیوس: حتی اگر این دیوانگی باشد، ولی متودی در آن وجود دارد.

پیشخدمت: اون پولونیوس پیر و خرفته .اون نمیدونه هملت داره بهش توهین میکنه. من تمام نمایش های شما رو دیدم آقای ویل.

ویلیام: میدونم تو دیدی، بِس عزیز.

گوینده: ما اون ها رو در اینجا فعلا تنها میذاریم. اسم هملت خیلی به همنت نزدیک هستش، پسر شیکسپیر، که در 11 سالگی از دنیا رفت.

این احتمال هستش که اندوه شیکسپیر تاثیر گذاشته روی نا امیدی و اندوه در صحبت های هملت که به دنبال پدر خود، یعنی پادشاه است.

نسخه مدرن شده عبارت اگر چه این دیوانگی باشد، برای خود متدی دارد، به سادگی این است:

متدی در دیوانگی او هست – یا دیوانگی اون زن، یا دیوانگی من – و این به این معنیست: دلیل منطقی وجود داره برای چیزی که به نظر دیوانگیست.

قهرمان اسنوکر، رانی اُسالیوان رو در نظر بگیرید، صحبت درباره اینکه چطور پدرش اسنوکر رو به او معرفی کرد. میگه:

کلیپ 1: روش پدر من در دیوانگیش اینطوریه که، اون تمام ورزش ها رو روی من امتحان کرد، بعد با دقت دید که چیرو دوست دارم.

من فوتبال، تنیس، گلف و کریکت بازی کردم ولی اسنوکرم رو دوست داشتم.

کلیپ 2: میز مامان من پر از کاغذ هستش. اگرچه روش یا متدی در دیوانگی اون است. اون میدونه همه چیز کجاست!

توماس سوان: بنابراین هملت دیوانه نیست . اون فقط داره وانمود میکنه.

شیکسپیر: دقیقا ، درسته.

رابرت هارلی: این یه پلات مریضه…

پیشخدمت: آقای ویل میدونه داره چیکار میکنه، باور کن.

رابرت هارلی: هوووم… باور کردن یا باور نکردن:

توماس سوان: …مسئله اینه.

انگلیسی:

Narrator: It was late in the evening. Actors Thomas Swann and Robert Harley are having a drink in the Duck and Whistle after a rehearsal of William Shakespeare’s Hamlet.

Barmaid: Here you are Mr Robert, Mr Thomas: two more ales.

Thomas Swann: Now Robert, the big question in Hamlet for me is – oh, hello, Will.

Will: Good evening Thomas, Robert…

Thomas Swann: Will. About your character Hamlet. Is he really mad?

Barmaid: Good evening Mr Will – oohh, he’s a tricky fellow that Hamlet.

The way I see it, Mr Thomas, is, he’s not really mad.

He wants to find out who killed his father, and he thinks if he pretends to be mad, the killer will stop hiding the truth from him. Isn’t that right Mr Will?

Will: Indeed it is, Bess.

Barmaid: Hamlet says all sorts of crazy things about maggots in dogs and crabs walking backwards… no wonder everyone thinks he’s mad.

I’m a big fan of yours, Mr Will.

Will: Thank you, Bess.

Robert Harley: But if Polonius thinks Hamlet is mad, why does he say: Though this be madness, yet there is method in’t?

Barmaid: Well I think, Mr Robert, that’s partly because some of the crazy things that Hamlet says actually make sense.

That’s why Polonius thinks Hamlet is somehow in control of his madness, because Hamlet says: For yourself, sir, should be as old as I am…

Robert Harley as Hamlet: For yourself, sir, should be as old as I am, if like a crab you could go backward.

Thomas Swann as Polonius: Though this be madness, yet there is method in’t.

Barmaid: That Polonius is an old fool – he doesn’t know Hamlet’s insulting him. I’ve seen all your plays, Mr Will.

Will: I know you have, dear Bess.

Narrator: We’ll leave them there for now. The name Hamlet is very similar to Hamnet, Shakespeare’s son, who died at just 11 years old.

It’s possible that Shakespeare’s grief influenced the outpouring of hopelessness and grief in Hamlet’s speeches that follow the death of his father, the King.

The modern version of the phrase Though this be madness, yet there is method in’t is simply:

there’s method in his madness – or her madness, or my madness – and it means: there’s a sensible reason for something that seems crazy.

Take snooker champion Ronnie O’Sullivan, talking about how his father introduced him to snooker. He said:

Clip 1: My dad’s method in his madness was to try every sport and then observe what I liked.

I played football, tennis, golf, cricket – but I loved my snooker.

Clip 2: My mum’s desk is covered in papers. There’s method in her madness, though. She knows where everything is!

Thomas Swann: So Hamlet isn’t mad – he’s just pretending.

Shakespeare: That’s right – exactly.

Robert Harley: This is one crazy plot…

Barmaid: Mr Will knows what he’s doing, believe me.

Robert Harley: Hmm… To be-lieve or not to be-lieve:

Thomas Swann: …that is the question.

[/restrict][/su_spoiler]

[su_spoiler title=”یک پوند گوشت!” open=”no” style=”fancy” icon=”folder-1″][restrict subscription=1][jwp-video n=”5″]
فارسی:

گوینده: اواخر غروب بود. ویلیام شیکسپیر در کاخ پادشاه جیمز اول هستش.

پادشاه جمیز: آقای شیکسپیر! خوش آمدید، خوش آمدید.

ویلیام: اعلیحضرت، افتخار بزرگیست برای من که برای بار دوم تاجر ونیس را اجرا کنم.

پادشاه جیمز: من و ملکه انقدر لذت بردیم که باید یک بار دیگر ببینیم.

ملکه: تو در اواسط نمایش به خواب رفتی عزیز، برای همینه که میخوای یک بار دیگه ببینی.

پادشاه جیمز: مزخرفه. آقای شیکسپیر، من به طور خاص از شخصیت شایلاک خوشم اومد.

ولی موضوع در مورد یک پوند گوشت بدن چه بود؟

ویلیام: خب، شایلاک مقداری پول قرض داده بود به مرد تاجری به نام آنتونینو.

و آنتونینو قول داد که اگر پول رو پس نده، شایکلاک میتونه یه پوند از گوشت بدن اون رو ببره.

پادشاه جیمز: درسته، درسته. الان خوب یادم اومد. اون چی گفت؟ اگر پول من رو در آن روز پرداخت نکنی…

اگر پول من رو در آن روز پرداخت نکنی،

تو همون جا، به همون مقدار یا مقادیری که بود

همانطور که در شرایط بیان شده، جریمه باید صورت پذیرد

آماده باش برای همان مقدار به پوند

از گوشت تنت، بریده و برداشته شود

هر بخشی از بدنت را که مایل باشیم.

گوینده: ما در اینجا اونها رو تنها میذاریم. یه پوند از گوشت تَن؟

تقریبا نصف یک کیلو هستش! کسانی که امروزه انگلیسی صحبت میکنند، وقتی از عبارت یه پوند گوشت تَن استفاده میکنند که خواستار عدالت هستند ولی مجازاتی که اونها به دنبالش هستند انقدر شدید هستش که بیشتر به انتقام شبیه.

در مورد تیر اندازی وحشتناکی که در آمریکا در سینما صورت گرفت توسط تیر انداز جمیز هولمز، بازرس باب گرنت میگه:

کلیپ 1: با این حال که متهم از لحاظ روانی مریض هستش ولی بازرس ایالتی با این موضوع مشکل داره، اون زیر سایه قانون دیوانه نیست، و جامعه لایق این هستش که یه پوند از گوشت تنش رو ازش بگیره.

کلیپ 2: من عذر خواهی کردم و هزینه تعمیر رو پرداختم بعد از اینکه با ماشینش تصادف کردم، ولی برای اون کافی نیست، اون یه پوند از گوشت تنم رو میخواد. فکر کنم قصد داره با پلیس تماس بگیره.

ملکه: آقای شیکسپیر، لطفا به پادشاه بگویید در نهایت چه اتفاقی افتاد، فقط برای اینکه اگر دوباره به خواب رفتن…

پادشاه جیمز: من خوابم نبرد! ولی بله، به من بگید.

ویلیام: خب، انتونیو پول رو برنگردوند.

دادگاه موافقت کرد که اون میتونه خسارت خودش رو بگیره، ولی همچنین دادگاه گفت اون به هیچ عنوان حتی نیمتونه یک قطره از خونش رو بگیره.

پادشاه جیمز: آها! بنابراین انتونیو نجات پیدا کرد.

ویلیام: بله اعلیحضرت.

ملکه: اووه، نمایش داره شروع میشه. حالا دیگه این دفعه رو بیدار بمان، عزیز…

پادشاه جیمز: خوابیدن، یا نخوابیدن: مسئله این است…

انگلیسی:

Narrator: It was late in the evening. William Shakespeare is at the palace of King James I.

King James: Mr Shakespeare! Welcome, welcome.

Will: Your majesty, it is a great honour to perform The Merchant of Venice for you a second time.

King James: The Queen and I enjoyed it so much we just had to see it again.

The Queen: You fell asleep halfway through dear, that’s why you want to see it again.

King James: Nonsense. Mr Shakespeare, I particularly enjoyed your character Shylock.

But what was all that about a pound of flesh?

Will: Well, Shylock lent some money to the businessman Antonio.

And Antonio promised that if he didn’t pay the money back, Shylock could cut a pound of flesh from his body.

King James: That’s right, that’s right. I remember it well now. What did he say? If you repay me not on such a day…

Shylock: If you repay me not on such a day,

In such a place, such sum or sums as are

Express’d in the condition, let the forfeit

Be nominated for an equal pound

Of your fair flesh, to be cut off and taken

In what part of your body pleaseth me.

Narrator: We’ll leave them there for now. A pound of flesh?

That’s nearly half a kilogram! Modern English speakers use the phrase a pound of flesh when someone says they want justice, but the punishment they’re asking for is so severe that it seems more like revenge.

In the terrible case of US cinema gunman James Holmes, former prosecutor Bob Grant said:

Clip 1: The district attorney will argue that although the defendant is mentally ill, he is not insane under the law, and society deserves its pound of flesh from him.

Clip 2: I apologised and paid for the repairs after I crashed his car, but it isn’t enough for him. He wants his pound of flesh. I think he’s going to call the police…

The Queen: Mr Shakespeare, please tell the King what happens in the end, just in case he falls asleep again.

King James: I did not fall asleep! But yes, do tell me.

Will: Well, Antonio didn’t pay the money back.

The court agreed that Shylock could have his pound of flesh, but the court also said that he could not take even a single drop of blood.

King James: Aha! So Antonio was saved.

Will: Yes, your majesty.

The Queen: Ooh, the play is starting. Now do stay awake this time, dear…

King James: To sleep, or not to sleep: that is the question…

[/restrict][/su_spoiler]

داستان های کوتاه انگلیسی

این آموزش ها ممکنه برایتان مفید باشد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *