آموزش انگلیسی
  • آموزش زبان انگلیسی
  • مهارت های انگلیسی
    • زبان انگلیسی پایه ای
    • آموزش مکالمه زبان
    • آموزش انگلیسی با فیلم
    • با انیمیشن
    • داستان های کوتاه
    • متون ساده
    • گرامر
    • لغات
  • بلاگ
No Result
View All Result
  • آموزش زبان انگلیسی
  • مهارت های انگلیسی
    • زبان انگلیسی پایه ای
    • آموزش مکالمه زبان
    • آموزش انگلیسی با فیلم
    • با انیمیشن
    • داستان های کوتاه
    • متون ساده
    • گرامر
    • لغات
  • بلاگ
No Result
View All Result
آموزش انگلیسی
No Result
View All Result

داستان انگلیسی شنل قرمزی

admin3 by admin3
مرداد 23, 1400
in داستان های کوتاه انگلیسی
0
داستان انگلیسی شنل قرمزی

Little Red Riding Hood

شنل قرمزی

Once upon a time a little girl wanted to visit her granny in the forest.

روزی روزگاری یک دختر کوچولو می خواست به مامان بزرگش در جنگل سری بزند.

She wrapped herself in the new red cloak Granny had sewn for her, then picked up her basket.

او خودش را در شنل تازه ی قرمز رنگش پیچید که مامان بزرگ برایش دوخته بود، بعد سبدش را برداشت.

“Carry that carefully, Little Red Riding Hood.” said her mother.

مادرش گفت «آن را با دقت حمل کن، شنل قرمزی.»

“It’s full of cakes and bottles of lemonade. Don’t stop to play in the woods. And don’t eat the cakes. Just go straight to Granny’s cottage!”

«آن پر از کیک و بطری های لیموناد است. داخل جنگل برای بازی کردن توقف نکن. و کیک ها را نخور. فقط صاف برو به کلبه ی مامان بزرگ!»

 

کلمه های سخت را با کلیک روی آن ها به جعبه لایتنر اضافه کنید تا هایلایت شده نمایش داده شوند

 

Little Red Riding Hood walked into the forest, deep in the shadow of the trees.

شنل قرمزی داخل جنگل، به اعماق سایه های درختان، رفت.

She felt like the only person there.

او حس کرد انگار تنها آدم آنجاست.

She clutched the basket and walked in the middle of the path.

او سبد را گرفته بود و وسط جاده راه می رفت.

Then she heard a voice.

بعد صدایی شنید.

“Hello, little girl!”

«سلام، دختر کوچولو!»

She smiled.

شنل قرمزی لبخند زد.

She wasn’t alone at all! She turned round and saw a handsome wolf leaning against a tree.

او اصلا تنها نبود! او چرخید و گرگ خوش سیمایی را دید که به درختی تکیه داده بود.

The wolf smiled, showing his long white teeth.

گرگ لبخند زد و دندان های سفید بلندش را نشان داد.

“Where are you off to, my dear?” he asked.

او پرسید «کجا می روی، عزیزم؟»

“I’m taking cakes to my granny. Would you like a bite?”

دارم برای مامان بزرگم کیک می برم. یک گاز دوست داری؟»

She showed him the cakes in the basket.

او کیک های داخل سبد را به گرگ نشان داد.

“No, thank you. I don’t eat cake.”

«نه، ممنون. من کیک نمی خورم.»

He smiled again.

گرگ دوباره لبخند زد.

“Do you have far to go? Where is your granny’s house?”

« راه زیادی برای رفتن داری؟ خانه ی مامان بزرگت کجاست؟»

“She lives in the middle of the forest, in a clearing with a river running behind the cottage.”

«او وسط جنگل زندگی می کند، در یک فضای خالی با رودخانه ای که پشت کلبه اش جاری است.»

“And she has roses and a rock garden and apple trees and she never bothers to lock her…”

«و او گل سرخ و یک باغچه ی سنگی و درختان سیب دارد و هیچ وقت به خودش زحمت نمی دهد در را قفل کند…»

Little Red Riding Hood stopped. She shouldn’t tell secrets to a stranger.

شنل قرمزی ایستاد. او نباید رازهایش را به یک غریبه می گفت.

The wolf peered into the basket.

گرگ نگاهی دقیق به داخل سبد انداخت.

“Oh, dear! You’re only taking cakes and lemonade. Once she’s finished those, she’ll have nothing to remind her of your visit. Could you take something else, something which will last a few days?”

«وای، خدا! فقط داری کیک و لیموناد می بری. هنگامی که آن ها را تمام کند، چیزی نخواهد داشت که دیدار تو را به یادش بیاورد. می توانی چیز دیگری ببری، چیزی که چند روزی دوام بیاورد؟»

He frowned and looked around.

او اخم کرد و اطراف را نگاه کرد.

Little Red Riding Hood looked around.

شنل قرمزی اطراف را نگاه کرد.

“I could take flowers!” she said.

او گفت «می توانم گل ببرم!»

“What a clever girl! You can pick flowers on the way. Now, I have to go and prepare my lunch. So farewell, and be careful in the forest.”

«چه دختر باهوشی! سر راه می توانی گل بچینی. حالا، من باید بروم و ناهارم را حاضر کنم. پس بدرود و داخل جنگل مراقب باش.»

Little Red Riding Hood waved at the wolf as he loped off through the trees.

در حینی که گرگ خرامان در میان درختان دور می شد، شنل قرمزی برای او دست تکان داد.

Then she walked slowly along the winding path, picking a big bunch of flowers.

بعد شنل قرمزی آهسته در طول جاده ی پرپیچ و خم حرکت کرد و دسته گل بزرگی چید.

The wolf ran through the forest towards the small cottage.

گرگ از میان جنگل به سوی کلبه ی کوچک دوید.

He didn’t stop to pick any flowers at all.

او اصلا نایستاد تا گل بچیند.

So he got to Granny’s cottage before Little Red Riding Hood.

بنابراین او قبل از شنل قرمزی به کلبه ی مامان بزرگ رسید.

The wolf knocked at the door.

گرگ در زد.

A creaky voice called, “Who’s that?”

صدایی خش دار صدا زد «کی است؟»

“It’s your sweet little granddaughter.” sang the wolf in a high voice. “I’ve brought you some cakes. Can I come in?”

گرگ با صدای تیز و باریکی به آواز گفت «نوه کوچولوی نازنین تان است. برایتان چند تا کیک آورده ام. می توانم بیایم داخل؟»

“Come in, come in my dear! The door’s open as usual.”

«بیا داخل، بیا داخل عزیزم! در مثل همیشه باز است.»

The wolf opened the door very quietly and stepped inside.

گرگ در را خیلی آهسته باز کرد و قدم داخل گذاشت.

The wolf bounded up to the bed, opened his mouth WIDE and swallowed Granny in one big gulp.

گرگ به سوی تخت جست، دهانش را باز باز کرد و مامان بزرگ را در یک لقمه بلعید.

She vanished, right into his belly, slippers and glasses and all!

مامان بزرگ درست داخل شکم گرگ غیب شد، دمپایی ها و عینک و همه چیز!

The wolf burped and rubbed his belly.

گرگ آروغی زد و شکمش را مالید.

Then he wriggled into Granny’s spare nightie and spare nightcap and snuggled down into bed.

بعد داخل لباس خواب اضافه و شب کلاه اضافه ی مامان بزرگ لولید و داخل تختخواب راحت گرفت.

Little Red Riding Hood stepped through the open door.

شنل قرمزی از میان در باز قدم به داخل گذاشت.

“Hello, Granny!”

«سلام، مامان بزرگ!»

She put the flowers in the vase, put the cakes on a plate, then opened the curtains.

او گل ها را داخل گلدان گذاشت، کیک ها را داخل بشقاب گذاشت، بعد پرده ها را باز کرد.

When she saw Granny in the sunlight, she said, ‘Granny! What big hands you have!”

وقتی او مامان بزرگ را در نور خورشید دید، گفت «مامان بزرگ! چه دستان بزرگی داری!»

“All the better to hug you with”, the wolf whispered.

گرگ نجوا کرد «چه بهتر تا بتوانم تو را بغل کنم.»

She opened the window. When she saw a breeze ruffled Granny’s hairy ears, she said, “Granny! What big ears you have!”

شنل قرمزی پنجره را باز کرد. وقتی دید که یک نسیم گوش های پر موی مامان بزرگ را به هم ریخت، گفت «مامان بزرگ! چه گوش های بزرگی داری!»

“All the better to hear you with!” the wolf smiled.

گرگ لبخند زد «چه بهتر تا با آن صدای تو را بشنوم!»

She lit the fire.

شنل قرمزی آتش را روشن کرد.

When she saw Granny’s face in the firelight, she said, “Granny! What big eyes you have!”

وقتی او چهره ی مامان بزرگ را در نور آتش دید، گفت «مامان بزرگ! چه چشمان بزرگی داری!»

“All the better to see you with!” the wolf chuckled.

گرگ ریز خندید «چه بهتر تا با آن تو را ببینم.»

Little Red Riding Hood carried the cakes over to the bed.

شنل قرمزی کیک ها را به روی تختخواب برد.

When Granny grinned, she said, “Granny! What big teeth you have!”

وقتی مامان بزرگ نیشخند زد، او گفت «مامان بزرگ! چه دندان های بزرگی داری!»

“All the better to … EAT YOU WITH!”

«چه بهتر… تا با آن تو را بخورم!»

این محتوا تنها برای کاربران دارای اشتراک ویژه است. با تهیه اشتراک ویژه به همه محتواهای آموزشی سایت دسترسی خواهید داشت.

تهیه اشتراک ویژه

داستان های کوتاه انگلیسی

Tags: داستان های متوسط انگلیسی
Previous Post

داستان انگلیسی مومیایی

Next Post

داستان عاشقانه انگلیسی

Next Post
داستان عاشقانه انگلیسی

داستان عاشقانه انگلیسی

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

درباره آموزش انگلیسی

با ما می توانید انگلیسی از صفر تا صد یاد بگیرید. ما در مجموعه آموزش انگلیسی تلاش می کنیم بهترین محتواهای آموزشی در اختیار شما قرار دهیم تا قدمی در ارتقاء زبان انگلیسی شما برداریم.

دسترسی سریع

درباره ما

تماس با ما

 

No Result
View All Result
  • آموزش زبان انگلیسی
  • مهارت های انگلیسی
    • زبان انگلیسی پایه ای
    • آموزش مکالمه زبان
    • آموزش انگلیسی با فیلم
    • با انیمیشن
    • داستان های کوتاه
    • متون ساده
    • گرامر
    • لغات
  • بلاگ