داستان های کوتاه انگلیسی

داستان انگلیسی سه خوک کوچولو

سه خوک کوچولو

لهجه آمریکایی

Chapter 1

فصل 1

Once there was a mother pig who had three little pigs. She was so poor, however, that she could no longer take care of the young pigs.

روزی روزگاری یک خوک مادر بود که سه بچه خوک کوچولو داشت. با این حال، او آنقدر فقیر بود که دیگر نمی توانست از خوک های کوچک مراقبت کند.

So she decided to send them away.

بنابراین تصمیم گرفت آن ها را بفرستد بروند.

It is time for you to go out into the 7 world now. You are old enough to live on your own. Remember that hard work never hurts a pig.

الان وقتش است که بیرون و به درون دنیا بروید. به اندازه کافی بزرگ هستید که تنها و مستقل زندگی کنید. یادتان باشد کار سخت هیچ ضرری برای یک خوک ندارد.

But I warn you, if you are lazy and get fat, then you will be too slow to run away from you know who.

ولی به شما هشدار می دهم، اگر تنبلی کنید و چاق شوید، آن وقت آنقدر کند می شوید که نمی توانید از دستِ «خودتان می دانید کی (یا اسمش را نبر)» فرار کنید.

 

too… to

 

The hungry old wolf!

گرگ پیر گرسنه!

The three pigs were scared and shouted.

سه خوک ترسیدند و فریاد زدند.

So the three little pigs left their safe home and went out into the world. They each went a different way, and they each built themselves a new home.

بنابراین سه خوک کوچولو خانه ی امنشان را ترک کردند و داخل دنیا شدند. هر کدام راهی را رفتند، و هر کدام خانه جدیدی برای خودشان ساختند.

The first little pig was very nice and happy, but he was also very lazy. He didn’t like hard work. He always looked for the easy way to do things.

خوک کوچولوی اول خیلی خوب و خوشحال بود، ولی خیلی هم تنبل بود. او از کار زیاد خوشش نمی آمد. او همیشه دنبال راه ساده ی انجام کارها می گشت.

Knowing he had to build a house for himself, the first little pig went the market to look for supplies.

خوک کوچولوی اول که می دانست باید برای خودش خانه ای بسازد، به بازار رفت تا دنبال مصالح و تجهیزات بگردد.

When he saw a man selling straw, he said to himself, how easy it would be to build a house out of straw!

وقتی او مردی را دید که حصیر می فروشد، با خودش گفت، چقدر خانه ساختن با حصیر راحت خواهد بود!

How much is that straw, sir?

آن حصیر چقدر می شود، آقا؟

I will sell it to you for two cents, little pig.

آن را دو سنت به تو می فروشم، خوک کوچولو.

I’ll take it.

آن را بر می دارم.

So the first little pig bought the straw, and he built his house.

پس خوک کوچولوی اول حصیر را برداشت و خانه اش را ساخت.

Well, that was easy. I didn’t have to work very hard, and now I have a new house. This is great!

خوب، ساده بود. لازم نشد سخت کار کنم و حالا یک خانه جدید دارم. این عالی است!

The first little pig went inside and relaxed in his new home.

خوک کوچولوی اول داخل رفت و در خانه جدیدش آرام گرفت.

Now, the second little pig was a little different from the first.

خوب (این نوع استفاده از کلمه now برای جلب توجه به ادامه روایت است و دقیقا «حالا» معنی نمی دهد)، خوک کوچولوی دوم کمی با اولی فرق داشت.

Because he liked to have lots of time to play, he always looked for the fastest way to do things.

از آنجا که او دوست داشت وقت زیادی برای بازی داشته باشد، همیشه به دنبال سریع ترین راه انجام کارها بود.

The second little pig also went to the market in search of supplies for his new house.

خوک کوچولوی دوم هم در جستجوی وسایل برای خانه جدیدش به بازار رفت.

When he saw a man selling sticks, he said to himself, I could really build a house quickly with those sticks.

وقتی او مردی را دید که ترکه ی چوبی می فروخت، به خودش گفت، با این ترکه ها واقعا می توانم سریع یک خانه بسازم.

Sir, how much for those sticks?

آقا، آن ترکه ها چند است؟

I will sell them to you for three cents.

آن ها را سه سنت به تو می فروشم.

Great! I’ll buy them.

چه عالی! آن ها را می خرم.

So the second little pig bought the sticks and started to build his house.

پس خوک کوچولوی دوم ترکه ها را خرید و شروع به ساختن خانه اش کرد.

Mom said that we would have to work so hard, but this is so easy. Look how quickly I built my house with these sticks. Now I will have plenty of time to play.

مامان می گفت ما باید خیلی سخت کار کنیم، ولی این خیلی راحت است. ببین چقدر سریع با این ترکه ها خانه ام را ساختم. حالا کلی وقت برای بازی دارم.

The third little pig was very different from his brothers. He was a very hard worker.

خوک کوچولوی سوم خیلی متفاوت از برادرانش بود. او سخت کوش بود.

He wasn’t worried about finding the ? easiest way or the fastest way. He wanted things done the right way.

او نگران یافتن آسان ترین یا سریع ترین راه نبود. او می خواست کارها به شکل درست انجام شود.

When he went to market to buy supplies for his house, he looked for something sturdy that would last.

وقتی برای خرید تجهیزات خانه اش به بازار رفت، دنبال چیز محکمی گشت که دوام داشته باشد.

Wow! You have some really good bricks here, sir. I bet they would make a strong house.

وای! اینجا آجرهای خوبی دارید، آقا. شرط می بندم با آن ها بشود خانه ی محکمی درست کرد.

These bricks will help you build the finest house money can buy.

این آجرها کمک می کند بهترین خانه ای که با پول می شود خرید را ساخت.

How much for all of them?

همه این ها چند؟

I will sell them to you for five dollars.

آن ها را به پنج دلار به تو می فروشم.

Oh, I don’t have enough money right now. Can you wait until tomorrow?

اوه، الان پول کافی ندارم. می توانید تا فردا صبر کنید؟

Okay, I will wait until tomorrow, but not any longer.

باشد، تا فردا صبر می کنم، ولی نه بیشتر.

The third little pig quickly left to find work so that he could earn enough money for the bricks. He worked very hard that day.

خوک کوچولوی سوم سريع آنجا را ترک کرد تا بتواند پول کافی برای آجرها در بیاورد. آن روز او سخت کار کرد.

When he was finished, he had the money he needed.

وقتی کارش تمام شد، پولی که نیاز داشت را داشت.

Early the next morning, he took his money and bought the bricks, and began building his house.

اول صبح روز بعد، پولش را برداشت و آجرها را خرید و شروع به ساختن خانه اش کرد.

It took him a long time, but he knew the bricks would make his house strong and safe.

خیلی وقتش را گرفت، ولی او می دانست آجرها خانه اش را محکم و امن می کند.

When his house was finally finished, the third pig called his two brothers over to see his new home. They came and admired his work.

وقتی سرانجام کارش تمام شد، خوک سوم دو برادرش را فراخواند تا خانه جدیدش را ببینند. آن ها آمدند و کار او را تحسین کردند.

Your house looks great.

خانه ات عالی به نظر می رسد.

Now you have to come and play with us.

حالا باید بیایی و با ما بازی کنی.

Yeah! Let’s go into the forest to play.

آره! بیایید برویم داخل جنگل و بازی کنیم.

You two go on ahead. I still have some work to do.

شما دو تا جلوتر بروید. من هنوز کمی کار برای انجام دادن دارم.

Wow, I get tired just WATCHING him work.

وای، من صرفا از اینکه کار کردنش را تماشا کنم هم خسته می شوم.

Remember, mother pig warned us not to get fat and lazy.

یادتان باشد، مادر به ما هشدار داد که چاق و تنبل نشویم.

Oh, he is so silly, he loves to work, and he never plays.

اوه، این چقدر احمق است، او عاشق کار کردن است، و هیچ وقت بازی نمی کند.

So the first little pig and the second little pig went into the forest to play while the third little pig stayed home and worked.

بنابراین، در حینی که خوک کوچولوی سوم خانه ماند و کار می کرد، اولین و دومین خوک کوچولو برای بازی به جنگل رفتند.

What the pigs did not know was that in that same forest there was a scary, smart and very hungry old wolf.

چیزی که خوک ها نمی دانستند این بود که در همان جنگل یک گرگ پیر ترسناک، باهوش و خیلی گرسنه وجود داشت.

Chapter 2

فصل 2

The wolf usually ate squirrels, chickens, chipmunks, and other small animals. But today he was hungry for something different.

گرگ معمولا سنجاب، مرغ، مورچه و دیگر حیوانات کوچک را می خورد. ولی امروز گرسنه چیز دیگری بود (هوس چیز دیگری کرده بود).

Today he wanted a tender, delicious pig.

امروز او یک خوک ترد و خوشمزه می خواست.

BACON! PORK CHOPS! HAM! That’s what I want for dinner. Wait! What is that I smell? Could it be a tender, delicious pig?

بیکن! تکه گوشت خوک! گوشت خوک! این چیزی است که برای شام می خواهم. صبر کنید! این بوی چیست که حس میکنم؟ می تواند یک خوک ترد خوشمزه باشد؟

Just then, the scary, smart and very hungry wolf saw the two little pigs playing. He was a sneaky wolf and decided to try to join in their game.

درست در آن موقع، گرگ ترسناک، باهوش و خیلی گرسنه دو خوک کوچولو را دید که بازی می کردند. او یک گرگ موذی بود و تصمیم گرفت سعی کند وارد بازی شان

شود.

Hello, little pigs. I am a friendly wolf and would like to play with you.

سلام، خوک کوچولوها. من گرگ مهربانی هستم و دوست دارم با شما بازی کنم.

 

کلمه های سخت را با کلیک روی آن ها به جعبه لایتنر اضافه کنید تا هایلایت شده نمایش داده شوند

 

I… I…I don’t think so.

من… من … من اینطور فکر نمی کنم.

Yeah, our mother warned us about you.

آره، مادرمان درباره ی تو به ما هشدار داده.

The two little pigs stopped what they were doing and quickly ran back to their homes.

دو خوک کوچولو کاری که می کردند را متوقف کرده و سریع به سوی خانه هایشان دویدند.

The wolf followed them and came to the first little pig’s house.

گرگ آن ها را دنبال کرد و به خانه خوک کوچولوی اول رسید.

Little pig, little pig, let me in please.

خوک کوچولو، خوک کوچولو، خواهش می کنم بگذار بیایم داخل.

Never! No! No! No! No! No! You will never get in here!

هرگز! نه! نه! نه! نه! نه! تو هرگز داخل نخواهی شد!

Then I will huff, and I will puff, and I will blow your house down!

پس من فوت می کنم، فوت می کنم و خانه ات را پایین می آورم.

So the wolf huffed, and he puffed, and he blew the house down.

پس گرگ فوت کرد و فوت کرد و خانه را پایین آورد.

The first little pig was so afraid. He ? ran as fast as he could to the second little pig’s house and began banging on the door.

خوک کوچولوی اول خیلی ترسید. او با حداکثر سرعتی که می توانست به سوی خانه خوک کوچولوی دوم دوید و شروع به کوبیدن به در کرد.

Help me! Help me! The hungry old wolf is coming after me.

کمکم کن! کمکم کن! گرگ پیر گرسنه دارد دنبالم می آید.

Come inside, brother pig. We will be safe in my house.

بیا داخل، برادر خوک. در خانه ی من در امان خواهیم بود.

Shortly after the first little pig was safely inside, they heard a knock on the door.

کمی بعد از اینکه خوک کوچولوی اول صحیح و سالم داخل خانه شد آن ها صدای در زدن شنیدند.

Little pigs, little pigs, let me in. it’s the nice wolf.

خوک کوچولوها، خوک کوچولوها، بگذارید بیایم داخل. من گرگ خوبی هستم.

Never! No! No! No! No! We will never let you in.

هرگز! نه! نه! نه! نه! ما هرگز تو را داخل راه نخواهیم داد.

Then I will huff, and I will puff, and I will BLOW your house down!

پس من فوت می کنم، و فوت می کنم و خانه تان را پایین می آورم.

So the wolf huffed, and he puffed, and he blew the house down.

پس او فوت کرد و فوت کرد و خانه را پایین آورد.

The two little pigs were really afraid now. They ran as fast as they could to the third little pig’s house, so the wolf would not eat them.

حالا دو خوک کوچولو واقعا ترسیده بودند. آن ها با حداکثر سرعتی که می توانستند به سوی خانه خوک کوچولوی سوم دویدند تا گرگ آن ها را نخورد.

Little brother! Little brother! Help us! The wolf is trying to eat us.

داداش کوچولو! داداش کوچولو! کمکمان کن! گرگ سعی دارد ما را بخورد!

I thought this would happen. Come into my house. Hurry!

فکر می کردم چنین اتفاقی بیفتد. بیایید داخل خانه ی من. بجنبید!

No, little brother. We should run away. The hungry old wolf will blow this house down!

نه، داداش کوچولو. ما باید فرار کنیم. گرگ پیر گرسنه خانه ات را با فوت کردن پایین می آورد.

He isn’t going to blow my house down. It’s made of bricks.

او خانه ی من را خراب نخواهد کرد. خانه ی من از آجر درست شده.

The two little pigs went inside the third little pig’s house, and moments later, they heard a knock on the door.

دو خوک کوچولو داخل خانه خوک کوچولوی سوم شدند و لحظاتی بعد، آن ها صدای در زدن شنیدند.

Little pigs, little pigs, let me come in. it’s the nice wolf.

خوک کوچولوها، خوک کوچولوها، بگذارید بیایم داخل. من گرگ خوبی هستم.

Never! No! No! No! No! We will never let you in!

هرگز! نه! نه! نه! نه! ما هرگز تو را داخل خانه راه نخواهیم داد.

Then I will huff, and I will puff, and I will BLOW your house down.

پس من فوت می کنم و فوت می کنم و خانه تان را پایین می آورم.

So the wolf huffed and puffed and huffed and puffed, but he just couldn’t blow the house down!

پس گرگ فوت کرد و فوت کرد و فوت کرد و فوت کرد ولی نتوانست خانه را پایین بیاورد!

The three pigs cheered, and the wolf went home without a delicious pig in his stomach.

سه خوک شادی کردند و گرگ بدون خوکی خوشمزه در شکم به خانه رفت.

I must have those pigs to eat. I will have to think of a new plan. I am a smart wolf, and I will just go back to their house tomorrow and trick them.

من باید آن خوک ها را بخورم. باید به نقشه جدیدی فکر کنم. من گرگ باهوشی هستم، و فردا به خانه شان بر می گردم و گولشان می زنم.

Chapter 3

فصل 3

The next day, he went back to the third little pig’s house with a really big, friendly smile.

روز بعد، گرگ با لبخندی واقعا بزرگ و دوستانه به خانه خوک سوم برگشت.

Little pigs, you are so smart. You are much smarter than me. I am sorry I tried to hurt you. Let’s be buddies. I know a really good field with lots of carrots. Do you want to go with me?

خوک کوچولوها، شما خیلی باهوش هستید. شما خیلی از من باهوش ترید. معذرت می خواهم که سعی کردم به شما آسیب بزنم. بیایید رفیق باشیم. من یک مزرعه ی واقعا خوب می شناسم با کلی هویج. می خواهید با من بیایید؟

Hmmm. That sounds nice. Where is the field, and when do you want to go?

هوم. به نظر خوب می آید. مزرعه کجاست و کی می خواهی بروی؟

The field is very close. It’s on the side of farmer jack’s barn. I will come back tomorrow at six in the morning.

مزرعه خیلی نزدیک است. مزرعه آن طرف اسطبل جکِ کشاورز است. فردا ساعت شش صبح بر می گردم

When the wolf left, the first little pig and the second little pig turned to their brother and said:

وقتی گرگ آنجا را ترک کرد، اولین و دومین خوک کوچولو رو کردند به برادرشان و گفتند:

 

کلمه های سخت را با کلیک روی آن ها به جعبه لایتنر اضافه کنید تا هایلایت شده نمایش داده شوند

 

Are you crazy? He is going to eat you! He doesn’t want to eat carrots, he wants to eat you!

دیوانه شده ای؟ او تو را می خورد! او نمی خواهد هویج بخورد، او می خواهد تو را بخورد!

The wolf will have to find me first. Don’t worry. Just wait and see.

گرگ اول باید من را پیدا کند. نگران نباشید. صبر کنید و ببینید.

That night, the wolf was thinking to himself, finally, tomorrow I will be able to eat a tender, delicious pig.

آن شب، گرگ با خودش فکر می کرد، سرانجام، فردا خواهم توانست خوک تُرد و خوشمزه بخورم.

He fell asleep dreaming of pork chops, bacon and ham.

او در رویایِ تکه گوشت خوک، بیکن و گوشت خوک نمک زده خوابش برد.

The next morning at five o’clock, the third little pig got up, so he could get to the carrot field before the wolf.

صبح روز بعد ساعت پنج، خوک کوچولوی سوم بلند شد تا قبل از گرگ بتواند به مزرعه هویج برسد.

Hey guys, come on! Aren’t you coming with me?

هی بچه ها، بجنبید! با من نمی آیید؟

No way! It’s too early, and we’re scared.

عمرا! خیلی زود است، و ما می ترسیم.

Okay, I will go by myself then.

خیلی خوب، پس تنهایی می روم.

The third little pig was not worried at all. He knew what he was doing. He went to the field and picked carrots then quickly returned home.

خوک کوچولوی سوم اصلا نگران نبود. او می دانست چه کار می کند. او به مزرعه رفت و چند هویج چید و سریع به خانه برگشت.

At exactly six o’clock, the wolf came to the house and knocked on the door.

دقیقا سر ساعت شش، گرگ به خانه آمد و در زد.

پیشنهاد ما:  داستان انگلیسی گیسو کمند

Who’s there?

کی آنجاست؟

It’s me. Wolf! Let’s go find the carrots now.

من هستم. گرگ! بیایید برویم هویج پیدا کنیم الان.

Oh, I’m sorry wolf. You are too late. I already went to the carrot field and I’m now making carrot soup.

وای، معذرت می خواهم گرگ. تو خیلی دیر کردی. من قبلا به مزرعه هویج رفتم و الان دارم سوپ هویج درست می کنم.

Maybe next time.

شاید دفعه بعد.

He fooled me this time, but I will get him next time.

این دفعه گولم زد ولی دفعه بعد می گیرمش.

So the wolf returned home, and the three little pigs cheered.

بنابراین گرگ به خانه برگشت، و سه خوک کوچولو شادی کردند.

All right! He’s gone! We tricked him! 7

خیلی خوب! رفته! گولش زدیم.

Yummm. That soup sure smells good, little brother. Let’s eat!

یاممم. آن سوپ واقعا بوی خوبی دارد، داداش کوچولو. بیا بخوریم!

Sorry guys. No soup for lazy pigs. You have to work for your food.

معذرت می خواهم بچه ها. سوپ برای خوک های تنبل نیست. باید برای غذایتان کار کنید.

We should have gone with him to the carrot field.

باید با او به مزرعه هویج رفته بودیم.

The third little pig enjoyed his delicious carrot soup all by himself.

خوک کوچولوی سوم تنهایی از سوپ هویج خوشمزه اش لذت برد.

The next day, the wolf was walking around in the forest, thinking about how he could eat the pigs, when suddenly, an apple dropped on his head.

روز بعد، گرگ داشت در جنگل می چرخید و فکر می کرد چطور می تواند آن خوک ها را بخورد، که یکدفعه سیبی روی سرش افتاد.

Hey, that gives me a good idea. Pigs really love apples. I will ask them to come with me to the apple orchards. They won’t trick Me this time!

هی، فکر خوبی به سرم زد. خوک ھا واقعا سیب دوست دارند. از آن ها درخواست می کنم با من به باغ سیب بیایند. این دفعه فریبم نمی دهند!

The hungry old wolf went back to the pigs’ house.

گرگ پیر گرسنه به خانه خوک ها برگشت.

Hey, I’m not mad at you, pigs. Please come with me tomorrow to the apple orchards, so we can pick some sweet, red apples together.

هی، خوک ها، من از دست شما عصبانی نیستم. خواهش می کنم فردا با من به باغ سیب بیایید، تا بتوانیم با هم چند سیب سرخ شیرین بچینیم.

Why, thank you. Wolf. Where can we find these fine apples, and what time should we go?

وای (برای بیان تعجب و شادی از why استفاده شده)، ممنون. گرگ. این سیب های خوب را کجا می توانیم پیدا کنیم و چه ساعتی باید برویم؟

You can find the apples down at the merry orchards. I will pick you up at five o’clock.

شما می توانید سیب ها را در باغ های پر میوه پیدا کنید. من ساعت پنج می آیم دنبالتان.

The hungry old wolf returned home, thinking how smart he was to come up with such a wonderful plan.

گرگ پیر گرسنه به خانه برگشت، در حالی که فکر می کرد چقدر باهوش بوده که چنین نقشه معرکه ای به کله اش زده.

Meanwhile, the pigs were making plans of their own.

در همین حین، خوک ها داشتند نقشه خودشان را می کشیدند.

I am going to sleep now, because I am going to get up at four o’clock tomorrow morning. If you want apple pie, you have to come with me this time.

حالا می روم بخوابم، چون فردا می خواهم ساعت چهار صبح بیدار شوم. اگر پای سیب می خواهید باید این بار با من بیایید.

We’ll come! We’ll come!

می آییم! می آییم!

The next morning at four o’clock, all the little pigs went to the merry orchards.

صبح روز بعد ساعت چهار، همه خوک های کوچولو به باغ های پر میوه رفتند.

They climbed the trees and began gathering sweet, red apples.

آن ها از درخت ها بالا رفتند و شروع به جمع کردن سیب های سرخ شیرین کردند.

That silly old wolf thought he could trick us. Did you ever see anyone so dumb?

آن گرگ ابله فکر می کرد می تواند ما را گول بزند. هیچ وقت کسی به این احمقی دیده بودید؟

Shhhh! Don’t talk so much. We have to hurry.

هیس! اینقدر حرف نزنید. باید عجله کنیم.

At that very moment, the wolf ran out from behind a tree.

در همان لحظه، گرگ از پشت درختی بیرون دوید.

Now I’ve got you! You didn’t outsmart me this time.

حالا گیرتان آوردم! ایندفعه از من باهوش تر نبودید.

That’s what you think.

تو این طور فکر میکنی.

The little pigs began throwing apples like bullets and sent the wolf running.

خوک های کوچولو شروع به انداختن سیب ها مانند گلوله کردند و گرگ را به فرار واداشتند.

The pigs climbed down from the tree and took all their delicious apples home.

خوک ها از درخت پایین آمدند و همه سیب های خوشمزه شان را به خانه بردند.

They baked many apple pies, and this time all the pigs enjoyed the food.

آن ها پای سیب زیادی درست کردند و این دفعه همه خوک ها از غذا لذت بردند.

This will never be enough pie for me. I could eat a whole mountain of apple pies.

هیچ وقت برای من پای سیب کافی وجود نخواهد داشت. می توانم اندازه یک کوه پای سیب بخورم.

Chapter 4

فصل 4

The next morning while the pigs were out taking a walk, they saw an advertisement that interested them.

صبح روز بعد وقتی خوک ها بیرون قدم می زدند، یک آگهی دیدند که برایشان جالب بود.

Hey brother, look at this! It says there is a fair going on at the village square.

هی داداش، این را ببین! نوشته در میدان دهکده نمایشگاهی در جریان است.

Can we go, please?

می توانیم برویم، خواهش می کنم؟

Oh look! There is a pie eating contest.

اوه ببینید! مسابقه خوردن پای است.

That’s for me!

این برای من است!

 

کلمه های سخت را با کلیک روی آن ها به جعبه لایتنر اضافه کنید تا هایلایت شده نمایش داده شوند

 

Well, there are some things I need for the farm. I guess we can go.

خوب، من چند تا چیز برای مزرعه لازم دارم. فکر می کنم بتوانیم برویم.

What the pigs did not know was that the hungry old wolf was watching them from a distance. He was up to his old tricks.

چیزی که خوک ها نمی دانستند این بود که گرگ پیر و گرسنه داشت از دور آن ها را تماشا می کرد. او به سراغ حیله های قدیمی اش رفته بود.

The fair, eh? I think I’ll enter the pig eating contest rather than the pie eating contest. This time I’ll get there first!

نمایشگاه، ها؟ فکر میکنم من وارد مسابقه خوردنِ خوک بشوم تا خوردنِ پای. این دفعه من اول به آنجا می رسم.

The following day, the pigs were so excited about going to the fair, they forgot all about the hungry old wolf.

روز بعد، خوک ها آنقدر به خاطر رفتن به نمایشگاه هیجان زده بودند که گرگ پیر گرسنه را کاملا فراموش کردند.

When they arrived, they each wanted to do something different.

وقتی رسیدند، هر کدام می خواست کار متفاوتی بکند.

I want to go on the merry-go-round!

من می خواهم سوار چرخ و فلک (افقی) بشوم.

No, the ferries wheel, the Ferris wheel!

نه، چرخ و فلک (بزرگ دارای حرکت عمودی)، چرخ و فلک!

I’ll see you two later.

شما دو تا را بعدا می بینم.

I see the farm supply booth just over there.

از همین جا می توانم غرفه خواروبار را ببینم.

Oh good. Now I can eat them one at a time.

اوه چه خوب. حالا می توانم آن ها را یکی یکی بخورم.

The wolf immediately put his plan into action. He quietly went over to the merry-go-round and stepped up on the platform, pretending to be one of the horses.

گرگ فوری نقشه اش را به اجرا گذاشت. او آهسته به سراغ چرخ و فلک رفت و روی سکو قدم گذاشت و وانمود کرد یکی از اسب ها است.

The first little pig could hardly wait to ride the merry-go-round. He ran to the man and handed him the money.

خوک کوچولوی اول به زحمت می توانست برای راندن چرخ و فلک صبر کند. او پیش مرد دوید و پول را به او داد.

He jumped on to one of the horses, not knowing he would actually jump on the back of the hungry old wolf!

او روی یکی از اسب ها پرید، بدون اینکه بداند در واقع پشت گرگ پیر گرسنه پریده.

Wow! This one has real fur.

وای! این یکی پوستِ خزِ واقعی (طبیعی) دارد.

The ride started, and suddenly the little pig realized he was not on a merry-go-round horse.

سواری آغاز شد و یک دفعه خوک کوچولو فهمید که او سوار یک اسب چرخ و فلکی نیست.

The hungry old wolf jumped off the merry-go-round and began running off with the first pig on his back.

گرگ پیر گرسنه از روی چرخ و فلک پایین پرید و با خوک کوچک بر پشت شروع به فرار کرد.

Help! Let me off!

کمک! من را پایین بگذار!

Now I’ve got you!

حالا گیرت آوردم!

The scared little pig knew he had to do something. So he slid off the wolf’s back and ran to find his brothers.

خوک کوچولو که ترسیده بود می دانست باید کاری بکند. بنابراین از پشت گرگ به پایین سر خورد و دوید تا برادرانش را پیدا کند.

The second pig was about to get on the Ferris wheel when he heard the cries of the first little pig.

خوک دوم داشت سوار چرخ و فلک می شد که صدای فریادهای خوک کوچولوی اول را شنید.

The w-w-wolf is here! Help!

گ-گ-گرگ اینجاست! کمک!

The wolf is here?

گرگ اینجاست؟

Hurry, get on the Ferris wheel with me.

بجنب، با من سوار چرخ شو.

Mister, send us to the top…quickly.

آقا، ما را بفرست بالا… سریع.

When the wolf saw that the two pigs were on the Ferris wheel, he jumped on and began climbing to the top where they were.

وقتی گرگ دید که دو خوک روی چرخ فلک هستند، او پرید بالا و شروع به بالا رفتن تا بالا، آنجایی که آن ها بودند کرد.

He was getting closer and closer. But as soon as the pigs reached the bottom again, they jumped off and begged the Ferris wheel man to help them.

او داشت نزدیک تر و نزدیک تر می شد. ولی به محض اینکه خوک ها دوباره به پایین رسیدند، پایین پریدند و به مرد مسئول چرخ و فلک التماس کردند تا به آن ها کمک کند.

Please mister, keep the hungry old wolf away from us!

خواهش می کنم آقا، آن گرگ پیر گرسنه را از ما دور نگه دار!

No problem, little pigs. I know just what to do.

مشکلی نیست، خوک کوچولوها. خوب می دانم چه کار کنم.

The man turned the Ferris wheel speed to turbo and gave the wolf a real ride for his money.

مرد سرعت چرخ فلک را بالا برد و یک سواری مناسب و شایسته به گرگ داد.

He isn’t going to feel like eating pigs or anything else for a while.

تا یک مدت از خوردن خوک یا هر چیزی خوشش نخواهد آمد (هوس خوردن خوک یا چیزی را نمی کند).

Thanks! We won’t have to worry about him now.

ممنون! حالا دیگر لازم نیست بابت او نگران باشیم.

Just then, the first little pig saw a sign pointing to the pie eating contest.

درست در آن لحظه، خوک کوچولوی اول تابلویی را دید که جهت مسابقه پای خوری را نشان می داد.

Come on, brother. This is what I came for!

بجنب، برادر. این همان چیزی است که من به خاطرش (اینجا) آمدم.

Where do I sign up?

کجا ثبت نام کنم؟

The first pig entered the pie eating contest and the second pig cheered him on.

اولین خوک وارد مسابقه شد و خوک دوم او را تشویق می کرد که ادامه دهد.

The little pig ate and ate. In fact, several hours later, he was still eating pies.

خوک کوچولو خورد و خورد. در واقع، ساعت ها بعد، هنوز داشت پای میخورد.

Keep it up brother, you’re winning!

همین طور ادامه بده برادر، داری برنده می شوی!

Someone else was secretly cheering the little pig on.

کس دیگری یواشکی داشت خوک کوچولو را تشویق می کرد که ادامه دهد.

The more you eat, the sweeter you will taste, little piggy.

هر چه بیشتر بخوری، مزه ات شیرین تر می شود، خوک کوچولو.

Finally, all the other contestants gave up, and the first little pig was declared the winner.

سرانجام، تمام شرکت کننده های دیگر تسلیم شدند و خوک کوچولوی اول به عنوان برنده اعلام شد.

Congratulations, little pig! You are this year’s pie eating contest winner! Will you say a few words?

تبریک، خوک کوچولو! تو برنده مسابقه پای خوری امسال هستی! چند کلمه صحبت می کنی؟

Uggggg!

آخ!

Ah ha! He’s too full to even talk, much less run. I’ll just walk over and grab him.

آه ها! آنقدر پر است که حتی نمی تواند حرف بزند، چه برسد که فرار کند. فقط (کافیست) بروم و بگیرمش.

Little did the wolf know, but the third little pig knew what he was up to and had a plan of his own.

گرگ اطلاع چندانی نداشت، ولی خوک کوچولوی سوم می دانست او چه قصدی دارد و او هم نقشه خودش را داشت.

The wolf came out of hiding and started coming after the first and second little pigs.

گرگ از محل اختفایش بیرون آمد و شروع به آمدن به سوی خوک کوچولوهای اول و دوم کرد.

Watch out! Here comes the hungry old wolf again!

مواظب باشید! گرگ پیر گرسنه دوباره پیدایش شد!

What do we do now?

حالا چه کار کنیم؟

I don’t know!

نمی دانم!

There’s no way I can run after eating all those pies!

عمرا من بتوانم بعد از خوردن آن همه پای بدوم.

I have you now, little pigs. There’s nowhere to hide.

الان می خورمتان، خوک کوچولوها. جایی برای پنهان شدن نیست.

Just then, the third little pig came to the rescue of his brothers.

درست در آن موقع، خوک کوچولوی سوم به نجات برادرانش آمد.

Hurry, jump in this barrel. We are going to roll you home.

بجنب، بپر داخل بشکه. ما تو را تا خانه غلت می دهیم.

What?

چی؟

Just do it! We are running out of time!

این کار را بکن! وقتمان دارد تمام می شود!

So the first little pig jumped into the barrel and his brothers quickly began rolling him home with the wolf close behind them.

بنابراین خوک کوچولوی اول داخل بشکه پرید و برادرانش سریع او را تا خانه غلتاندند در حالی که گرگ نزدیک و پشت سرشان بود.

When they finally got home, the pigs locked all the doors and all the windows.

وقتی سرانجام به خانه رسیدند خوک ها تمام درها و پنجره ها را قفل کردند.

The wolf arrived at the pigs’ home moments later.

گرگ لحظاتی بعد به خانه خوک ها رسید.

He knew from past experience that he couldn’t blow this house down, so he just waited outside, knowing the pigs would have to come out sooner or later.

گرگ از تجربه ی قبلی می دانست که نمی تواند با دمیدن خانه را پایین بیاورد، بنابراین با علم به اینکه دیر یا زود خوک ها مجبورند بیرون بیایند، بیرون منتظر ماند.

He’s still out there! What are we going to do?

هنوز آن بیرون است! چه کار کنیم؟

Well, I guess we should just ask him to join us for dinner.

خوب، فکر می کنم باید از او درخواست کنم برای شام به ما ملحق شود.

What? Are you crazy?

چی؟ دیوانه شده ای؟

Trust me. I have a plan. I’ve already got the pot of water boiling in the fireplace.

به من اعتماد کنید. من یک نقشه دارم. قبلا قابلمه ی آب را روی اجاق به جوش آورده ام.

So, the third little pig opened the door and invited the wolf for dinner.

بنابراین خوک کوچولوی سوم در را باز کرد و گرگ را برای شام دعوت کرد.

Wolfe, you look so hungry. Why don’t you come in for dinner?

گرگ، خیلی گرسنه به نظر می رسی. چرا برای شام نمی آیی داخل؟

I would love to join you for dinner.

خوشحال می شوم برای شام به شما ملحق شوم.

But when the wolf tried to enter the house, the door slammed shut.

ولی وقتی گرگ سعی کرد وارد خانه شود در با صدا بسته شد.

I’m so sorry, Wolfe. The wind must have blown the door closed.

معذرت می خواهم، گرگ. حتما باد در را بسته.

Why don’t you come in through the window.

چرا از پنجره نمی آیی داخل.

So the wolf ran to the window. But just as he tried to go in, the window suddenly closed.

بنابراین گرگ به سوی پنجره دوید. ولی درست وقتی سعی داشت داخل شود، پنجره یک دفعه بسته شد.

Ooops! How clumsy of me. The window just slipped out of my hands.

آخ! عجب دست و پا چلفتی هستم. پنجره از دستم لغزید.

The chimney is the only other way into the house. But I think you’re too big to fit.

دودکش تنها راهِ ورودِ دیگرِ خانه است. ولی فکر می کنم آنقدر بزرگی که داخلش جا نمی شوی.

I’m sorry, Wolfe.

متاسفم، گرگ.

He thinks he can fool me. I’ll give him a big surprise and show him I can fit down the chimney.

فکر کرده می تواند من را گول بزند. غافلگیرش می کنم و نشانش می دهم می توانم داخل دودکش جا شوم.

The hungry old wolf climbed up to the roof and slipped down the chimney, ready to surprise the three little pigs.

گرگ پیر گرسنه به روی سقف رفت و از داخل دودکش به پایین سر خورد، در حالی که آماده بود سه خوک کوچولو را غافلگیر کند.

But it was he that was surprised.

ولی این او بود که غافلگیر شد.

When the wolf reached the bottom, he fell right into the little pigs’ cooking pot.

وقتی گرگ به ته رسید، درست به داخل قابلمه ی خوک های کوچولو افتاد.

And that was the end of the hungry old wolf.

و این آخر کار گرگ پیر گرسنه بود.

With their wolf troubles now finally behind them, you can be sure the three little pigs lived happily ever after!

سرانجام با پشت سر گذاشتن دردسرهای گرگشان، می توانید مطمئن باشید که سه خوک کوچولو برای همیشه شاد و خوشبخت زندگی کردند!

این آموزش ها ممکنه برایتان مفید باشد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *