داستان های کوتاه انگلیسی

داستان کوتاه انگلیسی: انگشتر جدید

در این بخش داستان های کوتاه که یکی از آنها به نام انگشتر جدید است و برای تقویت در زمینه آموزش زبان انگلیسی موثر می باشد وجود دارد.

[su_spoiler title=”انگشتر جدید!” open=”no” style=”fancy” icon=”folder-1″]
[jwp-video n=”1″]
فارسی:

گوینده: یک بعد از ظهر آفتابی بود. ویلیام شیکسپیر در حال کار کردن روی نمایشنامه خودش تاجر ونیس بود.

دختر او میاد به دیدنش.

دختر: پدر، انگشتر جدیدم رو ببین! دوست داشتنی نیست، طلایی و براق…

ویلیام: دختر عزیزم، خیلی زیباست. یه چیز به این زیبایی رو از کجا گرفتی؟

دختر: از بازار. خیلی ارزونتر از تاجر طلا بود!

ویلیام: طلای واقعی هستش؟

دختر: بله، البته!

ویلیام: خب، دختر عزیزم، چرا انگشترت سبزه؟

دختر: اااوووه!

ویلیام: دختر عزیزم، تو خیلی چیزا رو باید یاد بگیری… در حالی که دارم کار میکنم پیش من بشین.

تاجر ونیس. شاهزاده موراکو میخواد با پرشا زیبا ازدواج کنه.

ولی اول، باید از سه جعبه انتخاب کنه:

یکی ساخته شده از طلا، یکی ساخته شده از نقره، و سومی، سرب کم ارزش.

تنها یکی از جعبه ها تصویر پرشا رو تو خودش داره، و اگر شاهزاده جعبه اشتباهی رو انتخاب کنه، نمیتونه باهاش ازدواج کنه.

خب، دختر عزیزم اون کدوم جعبه رو انتخاب میکنه؟

دختر: جعبه طلایی! طلای واقعی هستش؟

ویلیام: اون قطعا جعبه طلایی رو انتخاب میکنه، و قطعا طلای واقعی هستش.

شاهزاده باور داره تنها زیباترین جعبه میتونه نقاشی پرشا زیبا رو داشته باشه.

ولی در واقع، عکس اون تو نیست، ولی طوماری با این کلمات: تمام این درخشانی ها طلا نیست…

رابرت هارلی به عنوان شاهزاده موراکو:

تمام این درخشانی ها طلا نیست

اغلب شنیدی اینو میگن:

مردان بسیاری زندگیشون رو فروخته اند

ولی ظاهر من برای دیده شدن

دختر: اون این فکرو کرد چون جعبه از بیرون زیبا بود، یه چیز زیبایی باید از درون باشه… اون اشتباه کرد.

گوینده: ما فعلا این ها رو در اینجا ترک میکنیم.

تاجر ونیس یک نمایشنامه درباره پول، پول و پول هستش و عبارت تمام این درخشانی ها طلا نیست، به ما این هشدار رو میده که به وسیله مردم و یا چیزهایی که خوب به نظر میرسه گول نخوریم.

چون اونها ممکنه به همون خوبی که در ظاهر به نظر میان نباشن! در انگلیسی مدرن، کلمه glisters معمولا تغییر کرده به glitters یا glistens

کلیپ ۱: اون ماشین خیلی عالی به نظر میاد، ولی همه اون درخشانی ها طلا نیست، موتورش رو چک کن قبل از اینکه بخریش.

دختر: اوه پدر، برام یه حلقه طلای واقعی میخری؟ لطفا؟

ویلیام: هممم… خریدن یا نخریدن: مسئله این است.

انگلیسی:

Narrator: It was a sunny afternoon. William Shakespeare is working on his play The Merchant of Venice.

His daughter comes to see him.

Daughter: Father, look at my new ring! Isn’t it lovely, gold and shiny…

Will: Dear daughter, it is very beautiful. Where did you get such a pretty thing?

Daughter: From the market. It was much cheaper than the gold merchant!

Will: Is it real gold?

Daughter: Yes, of course!

Will: So, my dear daughter, why is your finger green?

Daughter: Oohhhh!

Will: My dear daughter, you have a lot to learn… sit with me while I work.

The Merchant of Venice. The Prince of Morocco wants to marry the beautiful Portia.

But first, he must choose between three boxes:

one made of gold, the second of silver, and the third, of cheap lead.

Only one of the boxes contains a picture of Portia, and if the Prince chooses the wrong one, he cannot marry her.

So, dear daughter, which box does he choose?

Daughter: The gold box! Is it real gold?

Will: He chooses the gold box indeed, and indeed it is real gold.

The Prince believes that only the most beautiful box can hold the painting of the beautiful Portia.

But in fact, it holds not a picture, but a scroll with these words: All that glisters is not gold…

Robert Harley as The Prince of Morocco:

All that glisters is not gold;

Often have you heard that told:

Many a man his life hath sold

But my outside to behold:

Daughter: He thought that because the box is beautiful on the outside, something beautiful must be inside… he was wrong.

Narrator: We’ll leave them there for now.

The Merchant of Venice is a play about money, money, money, and the phrase all that glisters is not gold warns us not to be fooled by people or things that look good,

because they might not be as good as they look on the surface! In modern English, the word glisters is often changed to glistens or glitters.

Clip 1: Well that car looks fantastic, but all that glitters is not gold. Check the engine before you buy it.

Daughter: Oh father, will you buy me a real gold ring? Pleeeeeaase?

Will: Hmmm… to buy, or not to buy: that is the question.

[/su_spoiler]
[su_spoiler title=”برج قدرت!” open=”no” style=”fancy” icon=”folder-1″]
[jwp-video n=”2″]

فارسی:

گوینده: یه شب تاریک و طوفانی بود. توماس سوان در میخانه محبوب خودش بود، به اسم the Duck and Whistle.

اون داره نقش کینگ ریچارد رو در نمایشنامه ریچارد سوم شیکسپیر تمرین میکنه.

توماس: نام پادشاه برج قدرت است… هووم.

میتونم آروم اجراش کنم: نام پادشاه برج قدرت است… یا عصبانی: نام پادشاه برج قدرت است…

پیشخدمت: بفرمایید آقای ویل، آقای توماس، دو تا آبجو دیگه.

توماس: ویل، این خط رو چطوری بازی کنم؟

انگیزه ریچارد در اینجا چی هستش؟

ویلیام: توماس، توماس، تو متوجه نیستی؟ پادشاه ریچارد داره به جنگ میره.

ارتش مخالف 6 یا 7 هزار تا نیرو داره.

توماس: این خیلی زیاده!

ویلیام: ریچارد نمیترسه. اون سه برابر این تعداد سرباز داره.

توماس: بیست هزار نفر – ارتش بزرگیه!

ویلیام: بله، ولی ریچارد یه چیز قدرتمند تر از حتی بزرگترین ارتش داره.

اون نامش رو داره: پادشاه ریچارد. این نام اون رو قوی و قدرتمند میکنه.

باعث میشه مردم عادی از اون بترسن و بهش احترام بذارن.

توماس: بنابراین نام پادشاه ریچارد مثل یه برج قدرتمند هستش…

ویلیام: دقیقا. دشمن های ریچارد این قدرت رو ندارند.

توماس: بنابراین این جمله نیاز به اعتماد به نفس و قدرت داره.

ویلیام: بله. این نمایش در مورد قدرت هستش – و اینکه مردم برای بدست آوردنش چه کار میکنند. بیا تمرین کنیم.

من Norfolk هستم، فرمانده شما. شش یا هفت هزار نفر در بیشترین توان.

توماس سوان به عنوان ریچارد سوم.

چرا، گردان ما سه برابر حساب میشود. بعلاوه، نام پادشاه برج قدرت است.

که میتونن اونها بهش تکیه کنن بر خلاف ارتش مقابلشون.

ویلیام: خودشه! کارت عالی بود! به سلامتی این میخورم. یه لیوان دیگه آبجو!

پیشخدمت: بفرمایید آقا.

گوینده: ما اونهارو اینجا رها میکنیم.

در ریچارد سوم، یا من دوست دارم بهش بگم، نمایشنامه مافیا،

پادشاه ریچارد هرکسی که بین اون و قدرت مطلقی که اون میخواست ایستاده بود به قتل میرسونه،

از جمله پرنس ولز، برادرش کلرنس، میسترز ریورز، وان و گری، لرد هیستینگز، دو پسر از پادشاه ادوارد چهارم – و همسر خودش!

البته این روزا دیگه لازم نیست خانوادت رو بکشی تا به عنوان برج قدرت شناخته بشی – فقط باید قوی باشی، بشه روت حساب کرد، مورد اعتماد باشی، و خوب باشی در مواقع بحران.

مثل فوتبالیست دیود بکهام که میگه:

کلیپ 1: الکس فرگوسن برای من مثل پدر بود. اون برج قدرت بود.

کلیپ 2: شوهر من برج قدرت بود وقتی من اون عمل را داشتم – اون واقعا به خوبی از من مراقبت کرد.

پیشخدمت: آقای ویل، یه پیام از همسرتون.

گفته اگر تا 5 دقیقه دیگه خونه نباشی، دیگه خودتو اذیت نکن هیچوقت بیای خونه.

توماس: دوباره غل و زنجیر قدیمی ها؟ بیخیال ویل، یه آبجو دیگه بزن!

ویلیام: هوووم… آبجو خوردن، یا نخوردن: مسئله این است.

انگلیسی:

Narrator: It was a dark and stormy night. Thomas Swann is in his favourite pub, the Duck and Whistle.

He’s rehearsing the role of King Richard in Shakespeare’s Richard III.

Thomas: The King’s name is a tower of strength… Hmmm.

I could play it quietly: The King’s name is a tower of strength… or angrily: The King’s name is a tower of strength…

Barmaid: Here you go Mr Will, Mr Thomas, two more ales.

Thomas: Will, how should I play this line?

What is Richard’s motivation here?

Will: Thomas, Thomas, don’t you understand? King Richard is about to go into battle.

The opposing army has six or seven thousand men.

Thomas: That’s a lot of men!

Will: Richard is not afraid. He has three times that number of soldiers.

Thomas: Twenty thousand men – that’s a big army!

Will: Yes, but Richard has something more powerful than even the greatest army.

He has his name: King Richard. That name makes him strong; powerful.

It makes ordinary people fear and respect him.

Thomas: So the name King Richard is as strong as a tower…

Will: Exactly. Richard’s enemies don’t have that.

Thomas: So this line needs strength and confidence.

Will: Yes. This play is about power – and what people will do to get it. Let us rehearse.

I am Norfolk, your general. Six or seven thousand is their utmost power.

Thomas Swann as Richard III

Why, our battalion trebles that account. Besides, the King’s name is a tower of strength

Which they upon the adverse party want.

Will: You have it! Well done! I’ll drink to that. Another jug of ale!

Barmaid: Here you are, sir.

Narrator: We’ll leave them there for now.

In Richard III, or as I like to call it, the Mafia play,

King Richard murdered everyone that stood between him and the absolute power that he wanted,

including the Prince of Wales, his brother Clarence, Misters Rivers, Vaughn and Grey, Lord Hastings, King Edward IV’s two young sons – and his own wife!

Of course, these days, you don’t have to kill your family to be described as a tower of strength – you just have to be strong, reliable, trustworthy, dependable and good in a crisis.

Like footballer David Beckham, who said:

Clip 1: Alex Ferguson was like a father to me. He was a tower of strength.

Clip 2: My husband was a tower of strength when I had that operation – he really looked after me well.

Barmaid: Mr Will, a message from your wife.

She says if you’re not home in five minutes, don’t bother coming home ever again.

Thomas: The old ball and chain at it again, eh? Come on Will, have another beer!

Will: Hmmm… To beer, or not to beer: that is the question.

[/su_spoiler]

[su_spoiler title=”غیر از سکوت چیزی نگو!” open=”no” style=”fancy” icon=”folder-1″][restrict subscription=1][jwp-video n=”3″]
فارسی:

گوینده: 23 آوریل بود.

دختر ویلیام شیکسپیر و دوست بازیگرش رابرت هارلی و توماس سوان در Duck and Whistle هستند.

اونا دارن آماده ی یک جشن میشن. پیشخدمت بِس مسئول پذیرایی هستش.

بِس: الان همه چیز هستش؟ آب جو، اِیل (نوعی آب جو)… اون مری بست کجاست؟ اون قرار بود شیرینی های پای رو بیاره…

مری: من اینجام، شیرینی های پای و همه چیز! من مقداری پای گوشت آوردم و چیزیه که مورد علاقه آقای ویل هستش: یه پای گیلاس خیلی خوب.

همگی: اووووه چه دوست داشتنی، اون خوشش میاد، چقدر خوبه…

دختر: اوه، من خیلی هیجان زده هستم مری! من عاشق مهمونی ها هستم! این فوق العاده نیست که برای جشن تولد پدر مهمونی بگیریم.

مری: الان نرو به آقای ویل بگو قبل از اینکه بیاد اینجا، خانم شیکسپیر یادتون باشه این یه سوپرایز هستش. همونطور که جان هوم در نمایش هنری ششم قسمت دوم پدرت میگه: لبهاتو بدوز، و به هیچ کس نگو به غیر از سکوت.

توماس سوان به عنوان جان هوم: لبهاتو بدوز، و به هیچ کس نگو به غیر از سکوت:

تجارت پنهان کاری رو میخواهد.

دختر: به کسی چیزی نمیگم به غیر از سکوت… قول میدم، به هیچ کس چیزی نگم. واقعا، نمیگم!

گوینده: ما اینجا تنهاشون میذاریم.

تاریخ دقیق تولد ویلیام شیکسپیر مشخص نیست، ولی به طور کل بر این باور هستند که تاریخ تولد یکشنبه 23 آپریل بوده.

که به شکل جالبی تاریخ مرگ او هم بوده در 1616 در سن 52 سالگی.

عبارت چیزی نگو به غیر از سکوت به سادگی به معنی: ((به کسی چیزی نگو این یک راز هست)) میباشد.

این روزها، معمولا ساده تر شده به فقط سکوت کن.

ساخت خبری استرالیایی 9news، درباره مارک حمیل نوشته، بازیگر جنگ ستارگان، صحبت میکنه چطوری داستان جنگ ستارگان رو مخفی نگه میداشت.

تیتر خبری به این شکل هست
کلیپ 1: مارک حمیل برای اینکه سکوت کند در میان گمانه زنی های Skywalker جنگ ستارگان.

گوینده: یک ورژن دیگه از عبارت چیزی نگو به کسی.

کلیپ 2: به کسی نگو منو اینجا دیدی. سکوت کن!

مری: همه هییییس، ایناهاش داره میاد!

همگی: زود باشید، مخفی شید پشت بار، بشینید، میبینه شما رو…

ویلیام: بعد از ظهر بخیر بس، یک شات از بهترین …بس؟ سلام؟ کسی هست؟!

همه: سوپرایز!!! تولدت مبارک!!!

دختر: تولدت مبارک پدر!

ویلیام: دخترم؟! همه اینا برای منه؟!

دختر: بله پدر همینطوره!

توماس سوان: تولدت مبارک ویل!

ویلیام: ممنونم توماس.

مری: تولدت مبارک آقای ویل. بفرمایید پای گیلاس.

بس: بفرمایید آقای ویل، یه شات اِیل برای شما.

ویلیام: خب حالا! پارتی بگیریم، یا… نگیریم. بیاید پارتی بگیریم!

همه: هورااا!

انگلیسی:

Narrator: It was the 23rd of April.

William Shakespeare’s daughter and his actor friends Robert Harley and Thomas Swann are at the Duck and Whistle.

They’re getting ready for a celebration. Bess the barmaid is in charge.

Bess: Now have we got everything? Beer, ale… Where’s that Mary Bassett? She’s supposed to be bringing the pies…

Mary: Here I am, pies and all! I’ve brought some lovely meat pies and I’ve got Mr Will’s favourite here: a nice cherry pie.

All: Ooohhh lovely, he’ll like that, lovely…

Daughter: Oh, I’m so excited Mary! I love parties! Isn’t it wonderful having a party for Father’s birthday!

Mary: Now don’t you go telling Mr Will before he gets here, Miss Shakespeare, remember:

It’s a surprise. Like John Hume says in your father’s play Henry VI part II: Seal up your lips, and give no words but mum…

پیشنهاد ما:  داستان کوتاه انگلیسی: بهشت حماقت

Thomas Swann as John Hume: Seal up your lips, and give no words but mum:

The business asketh silent secrecy.

Daughter: Give no words but mum… I promise, I won’t say a word to anyone. Really, I won’t!

Narrator: We’ll leave them there for now.

The exact date of William Shakespeare’s birth is not recorded, but it’s generally believed that the most likely date was Sunday the 23rd of April,

which, interestingly, was also the date of his death, in 1616, at the age of 52.

The phrase Give no words but mum, simply means: don’t tell anyone – it’s a secret.

These days, it’s usually simplified to just keep mum.

Take Australian news website 9News, writing about Mark Hamill, the Star Wars actor, who spoke of how he had to keep the Star Wars storyline secret. The headline was:

Clip 1: Mark Hamill to keep mum amid Star Wars Skywalker speculation

Narrator: Another version of the phrase is Mum’s the word.

Clip 2: Don’t tell anyone you saw me here. Mum’s the word!

Mary: Ssshhh everybody, here he comes now!

All: Quick, hide, behind the bar, get down, he’ll see you…

Will: Good afternoon Bess, a pint of your finest… Bess? Hello? Where is everyone?!

All: Surprise!!!! Happy birthday!!!

Daughter: Happy birthday father!

Will: Daughter?! Is all this for me?!

Daughter: Yes, father, it is!

Thomas Swann: Happy birthday Will!

Will: Thank you, Thomas.

Mary: Happy birthday, Mr Will. Have some cherry pie.

Bess: Here Mr Will, pint of ale for you.

Will: Well now! To party, or… no. Let’s party!

All: Hooray!

[/restrict][/su_spoiler]

[su_spoiler title=”هیولای چشم سبز” open=”no” style=”fancy” icon=”folder-1″][restrict subscription=1][jwp-video n=”4″]
فارسی:

گوینده: اواخر بعد از ظهر بود.

آقای شیکسپیر همین الان رسید در میخانه محبوبش، The Duck and Whistle. دوست بازیگرش توماس سوان اونجا بود.

پیشخدمت: آقای ویل. میشه آقای توماس رو یه کاریش بکنین؟ اون تمام بعد از ظهر داره میخوره و داد و بی داد میکنه.

اگر تو نمیتونی دهنشو ببندی، من میندازمش بیرون.

توماس سوان: من یه شوهر فوق العاده هستم. من به این زن همه چیز دادم و این رفتاری که اون با من داره!

پیشخدمت: ساکت باش، احمق پیر. میبینی آقای ویل؟ تمام سرش پر شده از حسودی و چرت و پرت درباره زنش.

اون رابرت هارلی گفت که اون رو دیده داره با هنری دُرسی حرف میزنه، حالا پر از خشم و عصبانیت هستش.

توماس: اون خوک کثیف … خونشو به آتش میکشم… و وقتی دستم به اون (زنش) برسه…

ویلیام: اوه عزیز. هیولای چشم سبز دوباره حمله کرد!

پیشخدمت: هوووم. حسادت هیولای چشم سبز. شما درست میگید آقای ویل، حسادت هیولاس.

میره تو جلد افراد، میخوردشون. کاری میکنه که به بدترین چیزها فکر کنند، مثل آقای توماس در اینجا، باعث میشه حرف ها و کارهای وحشتناکی انجام بدن.

ویلیام: هیولای چشم سبز. باهوش هستش، اینطور نیست بس؟ تو نمایش من اوتلو هستش.

لگوی شیطان به دوستش هشدار میده، اوتلو، درباره خطرهای حسادت اون میگه: هشیار باش، ارباب من از حسادت…

رابرت هارلی به عنوان لَگو: ارباب من از حسادت هشیار باش

اون هیولای چشم سبزی هستش، که به قربانیانی که تسخیر کرده میخنده

پیشخدمت: آگاه باش از هیولای سبز… نصیحت خوبیه!

ویلیام: قطعا نصیحت خوبیه، ولی نقشه اصلی لگو اینه که اوتلو باور کنه که دزدمونا، همسرش، داره بهش خیانت میکنه.

پیشخدمت: داره خیانت میکنه؟

ویلیام: نه، ولی لگو میدونه که حسادت باعث میشه مردم کارای مریضی انجام بدن، و نقشه ای که داشت عملی شد. اوتلو دزدمونا رو به قتل رسوند!

پیشخدمت: چه وحشتناک. دزدمونای بیچاره! بهتره ما حواسمون به آقای توماس باشه!

گوینده: ما اینجا اونهارو تنها میذاریم. در روزگار شیکسپیر، یه مرد بزرگ خانواده بوده ، و زن بی وفا یک شرمساری بزرگ تلقی میشد.

عبارت هیولای چشم سبز هنوز هم این روزا استفاده میشه برای توصیف خطرهای حسادت کنترل نشده در یک رابطه.

برای مثال خواننده ایرلندی پاپ رونن کیتینگ درباره ازدواجش میگه:

کلیپ 1: هیولای چشم سبز سر زشتش رو بلند میکنه و تمام نقطه ضعف هارو با خودش میاره.

من دوست ندارم وقتی وونه بدون من میره بیرون، نمیتونم کاریش کنم.

کلیپ 2: من فکر میکردم که دیگه نامزد قبلیم برام مهم نیست ولی وقتی اون رو یا یه دختر دیگه دیدم، هیولای چشم سبز من رو تسخیر کرد.

ویلیام: و الان دیگه بایستی من به خونه برم خانم شیکسپیر احساس میکنه من زمان نسبتا زیادتری رو در میخانه گذروندم. بیا، توماس…

پیشخدمت: اووووه . به نظر میاد خانم شیکسپیر هم قربانی هیولای چشم سبز شده!

توماس سوان: بیخیال ویل! بمون برای یه آب جو دیگه!

ویلیام: هووووم… ماندن، یا نماندن: عحب مسئله ای…

انگلیسی:

Narrator: It was late afternoon.

William Shakespeare has just arrived at his favourite pub, The Duck and Whistle. His actor friend Thomas Swann is already there.

Barmaid: Mr Will. Can you do something about that Mr Thomas? He’s been drinking and shouting all afternoon.

If you can’t shut him up, I’m going to throw him out.

Thomas Swann: I’m a wonderful husband. I give the woman everything and this is how she treats me!

Barmaid: Be quiet, you silly old fool. See, Mr Will? His head’s full of jealous nonsense about his wife.

That Robert Harley said he saw her talking to Henry Darcy, and now he’s all in a rage…

Thomas: That filthy toad… I’ll burn his house down… and when I get my hands on her…

Will: Oh dear. The green-eyed monster attacks again!

Barmaid: Hmm. Jealousy: the green-eyed monster. You’re right Mr Will, jealousy is a monster:

it gets inside people, eats them up. Makes them think the worst, like Mr Thomas here, makes them say and do terrible things.

Will: The green-eyed monster. It’s rather clever, isn’t it Bess? It’s in my play, Othello.

The evil Iago warns his friend, Othello, about the dangers of jealousy. He says: Beware, my lord, of jealousy…

Robert Harley as Iago: Beware, my lord, of jealousy;

It is the green-ey’d monster, which doth mock the meat it feeds on.

Barmaid: Beware the green-eyed monster… that’s good advice!

Will: It is good advice indeed, but Iago’s true plan is to make Othello believe that Desdemona, his wife, is cheating on him.

Barmaid: And is she?

Will: No, but Iago knows jealousy makes people do crazy things, and his plan works. Othello murders Desdemona!

Barmaid: That’s terrible. Poor Desdemona! We’d better keep an eye on that Mr Thomas!

Narrator: We’ll leave them there for now. In Shakespeare’s day, the man was the head of the household, and an unfaithful wife was a great dishonour.

The phrase the green-eyed monster is still used today to describe the dangers of uncontrolled jealousy in relationships.

For example, Irish pop singer Ronan Keating said of his marriage:

Clip 1: The green-eyed monster rears its ugly head and brings out all my insecurities.

I don’t like it if Yvonne is out without me. I just can’t help it.

Clip 2: I thought I’d got over my ex, but when I saw him with his new girlfriend, the green-eyed monster got me.

Will: And now I must go home: Mrs Shakespeare feels that I’ve been spending rather too much time in the pub. Come on, Thomas…

Barmaid: Ooooh – it sounds like Mrs S has got the green-eyed monster too!

Thomas Swann: Come on, Will! Stay for another beer!

Will: Hmmm… To stay, or not to stay: that’s a tricky question.

[/restrict][/su_spoiler]

[su_spoiler title=”دنیا صدف تو هستش” open=”no” style=”fancy” icon=”folder-1″][restrict subscription=1][jwp-video n=”5″]
فارسی:

گوینده: سال ۱۵۹۹ است. ویلیام شیکسپیر در کاخ ملکه الیزابت اول انگلستان است.

ملکه به شیکسپیر سفارش داده یک نمایش دیگه بنویسه.

ملکه الیزابت اول: آقای شیکسپیر. درباره نمایش جدیدم بهم بگید.

ویلیام: اعلیحضرت، همسران خوشحال وینزور یک نمایش کمدی است، که در اون سِر جان فال استف سعی میکنه دو زن متاهل رو گول بزنه که بهش پول بدن بدون اینکه همسرانشون متوجه بشه.

ملکه الیزابت اول: فال استف! هه هه هه! اون چه مرد حقه بازیه… برای همین ازش خوشم میاد.

یا شاید اون منو یاد دوست عزیزمون سِر والتر رالی میندازه، که برام از اطراف دنیا جواهر میاره.

به مروارید هام نگاه کن، از کشتی اسپانیایی گرفته شده توسط رالی و برای من به عنوان هدیه آورده.

ویلیام: اونها زیبا هستند اعلیحضرت.

کی میتونست حدس بزنه که چنین موجودی، در اعماق اقیانوس، میتونه چنین جواهر با ارزش و زیبایی رو داشته باشه: یه مروارید؟!

ملکه الیزابت اول: بلللله… برای رالی، تمام دنیا یه صدف بزرگه… پر از جواهر، آمادن برای گرفتن.

با زور اگر لازم باشه… اون نمیترسه که از شمشیر استفاده کنه برای آوردن جواهراتم.

ویلیام: آقای رالی یک خدمتگزار وفادار هستن، همانطور که من هستم.

ملکه الیزابت اول: برگردیم به فال استاف. چطور حقه بازی میکرد؟

ویلیام: اعلیحضرت، در هنگامی که فال استف داره سعی میکنه از زن ها پول بگیره، دوستش پستول داره سعی میکنه که پول رو از چنگش در بیاره!

ملکه الیزابت اول: هه هه هه! اون میگیره؟

ویلیام: فال استف به پیستول میگه بهش یدونه پنی هم نمیده.

پیستول عصبانی میشه و میگه میره شمشیرش رو میاره و کیف پر از پول فال استف رو باز میکنه یا هر کیف پولی که بتونه پیدا کنه مثل اینکه بخواد یه صدف رو با چاقو باز کنه!

اینطوری میگه. من یک پنی هم به تو نمیدم…

توماس سوان به عنوان فال استف: من یک پنی هم به تو نمیدم.

رابرت هارلی به عنوان پیستول: وای، پس تمام دنیا (صدف) مال منه.

که با شمشیر بازش میکنم.

ملکه الیزابت اول: معدن صدف های دنیا. پر از جواهرات و پول هستش. کاملا درسته، آقای شیکسپیر، کاملا درسته.

گوینده: ما اونها رو اینجا تنها میذاریم.

همسران خوشحال ویندزر تنها نمایش کمدی شیکسپیر بوده که به طور کامل در انگلستان اجرا شده، اون رو به عنوان واقع گرایانه ترین تصویر زندگی روزمره مردم عادی در نظر میگیرند.

بهش به عنوان سریال خانه داران واقعی نگاه کنید. در نمایش شیکسپیر، عبارت معدن صدف های جهان به عنوان یه تهدید استفاده شده

ولی امروزه، تبدیل شده به دنیا صدف من هستش – یا صدف تو – و وضعیتی رو توصیف میکنه که فرصت های فوق العاده ای رو شامل میشه.

کار آفرین آمریکایی کریس گاردنر رو در نظر بگیرید، که در زندگینامه خودش در جستوجوی خوشحالی نوشته:

کلیپ ۱: جهان صدف شما هستش. فقط به شما بستگی داره که مروارید رو پیدا کنید.

گوینده: میتونه فرصت هایی رو توصیف کنه که پدیدار میشن وقتی شما ریسک میکنید، پول دارید و یا مهارت های جدیدی یاد میگیرید.

کلیپ ۲: اگر شما زبان های خارجی رو یاد بگیرید، تمام دنیا صدف شماست.

ملکه الیزابت اول: آقای شیکسپیر، من خوشنود شدم. بازیگران شما این نمایش رو برای من اجرا خواهند کرد.

ویلیام: اجرا کردن، یا جرا نکردن: من فقط هرچی اون (ملکه) بگه انجام میدم.

انگلیسی:

Narrator: The year is 1599. William Shakespeare is at the palace of Queen Elizabeth I of England.

The Queen has ordered Shakespeare to write another play.

Queen Elizabeth I: Mr Shakespeare. Tell me about my new play.

Will: Your Majesty, The Merry Wives of Windsor is a comedy, in which Sir John Falstaff tries to trick two married ladies into giving him money behind their husbands’ backs.

Queen Elizabeth I: Falstaff! Hahaha! He is such a wicked man… that’s why I like him.

Or maybe he reminds me of our dear friend Sir Walter Raleigh, who brings me treasure from around the world.

Look at my pearls, taken from a Spanish ship by Raleigh and brought to me as a gift.

Will: They are beautiful, your Majesty.

Whoever could guess that such a creature, deep in the ocean, could contain the most beautiful, precious treasure: a pearl?!

Queen Elizabeth I: Yessss… to Raleigh, the whole world is an oyster… full of treasure, ready for the taking.

By force if need be… he is not afraid to use the sword to bring me my treasure.

Will: Mr Raleigh is your loyal servant, your Majesty, as am I.

Queen Elizabeth I: To Falstaff. What of his trickery?

Will: Your Majesty, while Falstaff is trying to get money from the wives, his friend Pistol is trying to get money out of him!

Queen Elizabeth I: Hahaha! Does he get it?

Will: Falstaff tells Pistol he won’t give him a penny.

Pistol becomes angry and says he’ll get his sword and open up Falstaff’s money bag – or any money bag he can find – like he’s opening an oyster with a knife!

It goes like this. I will not lend thee a penny…

Thomas Swann as Falstaff: I will not lend thee a penny.

Robert Harley as Pistol: Why, then the world’s mine oyster.

Which I with sword will open.

Queen Elizabeth I: The world’s mine oyster. It’s full of money and treasure. Quite right, Mr Shakespeare, quite right.

Narrator: We’ll leave them there for now.

The Merry Wives of Windsor was Shakespeare’s only comedy to be set entirely in England, and it’s considered to be his most realistic portrayal of the daily lives of ordinary people.

Think of it as the original ‘Real Housewives’. In Shakespeare’s play, the phrase the world’s mine oyster was used as a threat –

but today, it has become the world’s my oyster – or your oyster – and it describes situations that contain wonderful opportunities.

Take US entrepreneur Chris Gardner, who wrote in his autobiography The Pursuit of Happyness:

Clip 1: The world is your oyster. It’s up to you to find the pearls.

Narrator: It can describe the opportunities that open up when you take risks, have money or learn new skills.

Clip 2: If you learn foreign languages, the world’s your oyster.

Queen Elizabeth I: Mr Shakespeare, I am pleased. Your actors will perform this play for me.

Will: To perform, or not to perform: I’ll just do what she tells me.

[/restrict][/su_spoiler]

داستان های کوتاه انگلیسی

این آموزش ها ممکنه برایتان مفید باشد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *